• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی

    معصوم چهاردهم – حضرت مهدي (عج)

    ما به سرعت شتافتيم تا به در خانه امام رسيديم غلامي را درب خانه ديديم نشسته است به او توجهي نكرديم و به خانه وارد شديم ،
    خانه ي بسيار زيبائي ديديم كه در گوشه اش ، اطاقي جلب نظرمان را كرد ، پرده را بالا زديم ، اطاق بزرگي ديديم كه پر از آب است و روي آن فرشي بود كه جواني مشغول خواندن نماز بود يكي از مأمورين وارد اطاق شد
    و فوراًَ در آب فرو رفت كه به زحمت نجاتش داديم و بيهوش شد ، ديگري وارد شد باز فرو رفت و او را بيرون آورديم و از هوش رفت
    ساعتي بعد هر دو بهوش آمدند و در حاليكه از ترس مي لرزيديم سوار شديم و بسوي جايگاه خليفه حركت كرديم
    نيمه شب وارد شديم و خليفه بيدار و منتظر ما بود ، جريان را برايش شرح داديم ، او هم مانند ما از ترس لرزيد و گفت هيچ كس از جريان آگاه نشود ، ‌اين راز را با خود نگهداريد و به هيچكس نگوئيد اگر بشنوم كه اين ماجرا را براي كسي گفته ايد شما را مي كشم ، اما تا «معتضد» خليفه عباسي زنده بود جرأت نكردم به كسي بگويم.
    بنقل از «علي بن سنان» جمعي از مردم قم ، با پولهائي روانه سامراء شدند تا بخدمت امام حسن عسكري برسند وقتي آنجا رسيدند خبر شدند كه امام وفات يافته است مدتي سرگردان بودند كه چه كنند تا اينكه آنها را به «جعفر» برادر امام حسن عسكري معرفي نمودند ،
    وقتي آنان جريان آمدن خود را توضيح دادند به ايشان گفت ، پولها را به من دهيد كه من جانشين او هستم ولي ايشان گفتند: امام بايد از مقدار پولي كه به همراه ما است خبر دهد و اينكه هر كيسه مال كيست؟ چنانكه قبلاًَ هم چنين بوده است جعفر در خشم شد و گفت شما دروغ مي گوئيد كه برادرم از اينها خبر مي داده ، زيرا اين غيب است و غيب گوئي از خدا است نه كس ديگر ، ولي ايشان پافشاري كردند
    تا اينكه جعفر از دست ايشان ، به خليفه شكايت كرد و خليفه آنها را خواست و دستور داد پولها را به جعفر دهيد اما آنها گفتند: اين پولها در دست ما امانت است و ما چاره اي نداريم جز اينكه اگر جانشيني براي امام باشد به او بدهيم و اگر نباشد به صاحبانش برگردانيم. خليفه حرف آنها را قبول كرد و ايشان را آزاد نمود
    وقتي تصميم داشتند شهر را ترك كنند ، جواني به نزد ايشان آمد و گفت: ‌«امام شما را خواسته است» همگي خوشحال شدند و بدنبال او به خانه امام حسن عسكري رفتند
    و در آنجا جواني را يافتند كه آثار امامت در چهره اش هويدا بود آنها همان حرفي را كه به جعفر گفته بودند براي حضرت بيان كردند و امام لبخندي زد و فرمود: بنشينيد تا شما را به هر كدام از اينها خبر دهم سپس صاحبان كيسه هاي پول را يك به يك نام برد و مقدار و اندازه اش را بيان كرد.