• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی

    معصوم چهارم – امام حسن مجتبي (ع)

    وقتي معاويه از آمدن او آگاه شد نمايندگاني با پنج هزار درهم نزدش فرستاد و به وي وعده حكومت داد ، او فريب وعده هاي معاويه را خورد و به معاويه پيوست.
    وقتي خبر پيوستن سرداران ، به معاويه ، به گوش امام رسيد ، سخت متأثر شد و فرمود: «چندين بار نگفتم كه وفائي در شما نيست و با من با مكر و حيله رفتار مي كنيد؟»
    حضرت خود ، تصميم گرفت كه لشكري را جمع كند و حركت نمايد. با تلاش ياران امام ، حدود چهل هزار نفر جمع شدند.
    امام به «ساباط» مدائن رفت و از آنجا دوازده هزار نفر به عنوان پيشاهنگ جنگ ، براي آزمايش روحيه و قدرت فداكاريشان ، به فرماندهي «عبدالله بن عباس» و معاونت «قيس بن سعد عباده» براي جنگ با معاويه فرستاد.
    معاويه مأموراني را با يك ميليون درهم به ميان لشكريان امام فرستاد تا «قيس» را فريب دهند ولي «قيس» زير بار نرفت و جواب داد كه به معاويه بگوئيد: كه «دينم را نمي تواني از من بگيري ، و من با هيچ مكري دست از امامم بر نمي دارم».
    مأموران از «قيس» مأيوس شدند و سراغ فرمانده اصلي «عبدالله بن عباس» رفتند و او را فريفتند و وي شبانه با گروهي از پيروان خود ، به طرف معاويه رفت
    و لشكريان امام چون بي سرپرست ماندند ، «قيس» به جايش نشست و با مردم نماز خواند و فرمانده قشون شد.
    «قيس» دليرانه مي جنگيد و معاويه را سخت به وحشت انداخته بود
    نتيجه آن شد كه معاويه جاسوساني به ميان لشكر فرستاد كه در آنجا شايع كنند كه امام حسن با معاويه صلح كرده است و شما بي جهت مي جنگيد بدين ترتيب معاويه توانست گروه «خوارج» را از امام جدا كند و آنها را بفريبد و به جان امام بيندازد و آن طور شد كه مي خواست.
    اين گروه احمق حرفهاي جاسوسان معاويه را باور كردند و سر از فرمان امام باز زدند و فرياد زدند كه امام حسن هم ، مانند پدرش كافر شده ، و با معاويه همدست گشته است.