کد سوال : 855
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>فلسفه احكام
پرسش : چرا زنان از تصدى برخى مناصب اجتماعى در مديريت كشور مانند رياست جمهورى، قضاوت و... محروم شدهاند؟
پاسخ : مطلبى كه بايد به آن توجه داشت و در اسلام به آن توجه خاص شده مسأله تفاوتهاى روحى و جسمى زنان و مردان و تفاوت وظايف آنهاست. يك حقيقت غير قابل انكار اين است كه مرد و زن از نظر جسمى و شرايط فيزيولوژيك با يكديگر متفاوتند و هر يك براى انجام وظايف ويژهاى آفريده شدهاند. اينكه بعضىها اصرار دارند اين دو جنس را مساوى در همه چيز قلمداد كنند اصرارى دور از واقعيت است و مطالعات مختلف علمى آن را انكار مىكند V}مطهرى، مرتضى، نظام حقوق زن در اسلام، بخش هفتم، صص 190 167.{V، آيا با وجود اين تفاوت آشكار مىتوان گفت زن و مرد بايد در تمام شئون همراه يكديگر گام برداشته و در تمام كارها مثل هم باشند؟ حتى در جوامعى كه شعار آنها مساوات و برابرى بين زن و مرد در تمام جهات است، در عمل غير آن ديده مىشود. مثلاً مديريت سياسى و نظامى بيشتر آنها در دست مردان است. واقعيت اين است كه جنس زن براى انجام وظايف متفاوتى با مرد آفريده شده و به همين دليل احساسات متفاوتى دارد. قانون آفرينش گرمى كانون خانواده و پرورش نسلها را بر عهده او گزارده به همين دليل سهم بيشترى از عواطف و احساسات به او داده است. در حالى كه وظايف خشن و سنگين اجتماعى بر عهده جنس مرد گذارده شده و سهم بيشترى از دورانديشى به او اختصاص يافته. بنابراين اگر بخواهيم عدالت را اجرا كنيم بايد پارهاى از وظايف اجتماعى كه نياز بيشترى به انديشه و مقاومت و تحمل شدائد دارد بر عهده مردان گزارده شود و وظايفى كه عواطف و احساسات بيشترى را مىطلبد بر عهده زنان. V}مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، جلد 2، ص 164 ذيل آيه 228 سوره بقره.{V
قرآن كريم با تصريح به واقعيت حقوقى زنان، عدالت در وضع قوانين را نيز گوشزد نموده است با اشاره به اين حقيقت كه لازمه اين عدالت عدم برابرى بين زنان و مردان در برخى حقوق است V}تفسير نمونه، جلد 2، ص 157 و 156 ذيل آيه 228 سوره بقره.{V، آنجا كه مىفرمايد: A}(و لهن مثل الذى عليهن بالمعروف و للرجال عليهن درجه و الله عزيز حكيم){A؛ V}بقره (2)، آيه 228.{V «و براى زنان همانند وظايفى كه بر دوش آنهاست حقوق شايستهاى قرار داده شده و مردان بر آنان برترى دارند و خداوند توانا و حكيم است».
در تفسير مجمع البيان آمده است V}طبرسى، فضلبن حسن، تفسير مجمع البيان، جلد 3، ص 73؛ نگاه كنيد: تفسير نمونه، جلد 3، ص 362، ذيل آيه 32، سوره نساء.{V: ام سلمه يكى از همسران پيامبر روزى به پيامبر اكرم(ص) عرض كرد: چرا مردان به جهاد مىروند و زنان جهاد نمىكنند و چرا براى ما نصف ميراث آنها مقرر شده اى كاش ما هم مرد بوديم و همانند آنها به جهاد مىرفتيم و موقعيت اجتماعى آنها را داشتيم و همانند اين پرسشها را ديگر زنان نيز از پيامبر(ص) مطرح كرده بودند كه اين آيه نازل شد: «برترىهايى كه خداوند نسبت به بعضى از شما بر بعضى ديگر قرار داده آرزو نكنيد (اين تفاوتهاى طبيعى و حقوقى براى حفظ نظام اجتماع شما و طبق اصل عدالت است ولى با اين حال:) مردان و زنان هر كدام بهرهاى از كوششها و تلاشها و موقعيت خود دارند (و نبايد حقوق هيچ يك پايمال گردد) و از فضل (و رحمت و بركت) خدا درخواست كنيد و خداوند به هر چيز داناست.» V}نساء (4)، آيه 32.{V
همان طور كه در شأن نزول آمده است تفاوت سهم ارث مردان و زنان و ديگر تفاوتها براى جمعى به صورت يك سؤال در آمده بود آنها گويا توجه نداشتند كه اين تفاوت به خاطر آن است كه هزينه زندگى عموما بر دوش مردان است و ديگر تفاوتها نيز به جهت تفاوت از نظر آفرينش و جنسيت و صفات جسمى و روحى است كه همه آنها بر طبق عدالت و قانون الهى است و اگر غير آن مصلحت بود براى شما قرار داده مىشد بنابراين آرزوى تغيير آنها يك نوع مخالفت با مشيت پروردگار - كه عين حق و عدالت است - مىباشد. اما در عين حال اين آيه گوش زد مىكند كه نبايد اين تفاوت جنسيت سبب شود كه يكى از اين دو جنس حقوق ديگرى را پايمال كند لذا بلافاصله مىفرمايد «مردان و زنان هر كدام بهرهاى از كوششها و تلاشها و موقعيت خود دارند».
نكته مهم ديگرى كه بايد به آن توجه داشت: اهميت و اهتمام اسلام به حفظ حرمت زن و پاسداشت كرامت وى و تأكيد بر حفظ عفت و پاكدامنى اوست. و شايد يكى از فلسفههاى قوانينى كه اين گونه محدوديتها را براى بانوان قرار داده است در صدد توجه دادن آنان به جايگاه بلند و مرتبه والاى آنان در آئين الهى مىباشد و توجه دادن به كرامتى است كه خداوند به آنان بخشيده و فراهم آوردن ضمانتها و تعهدات كافى براى حفظ پاكى و پاكدامنى آنان مىباشد. V}مقاله: شايستگى زنان براى عهدهدارى قضاوت، محمدى گيلانى، فصلنامه فقه اهل بيت، تابستان 1376، شماره 10، ص 114.{V
T}قضاوت{T
اما از سوى ديگر، اسلام زن را مانند مرد برخوردار از روح كامل انسانى و اراده و اختيار دانسته و او را در مسير تكامل كه هدف خلقت است مىبيند لذا هر دو را در يك صف قرار داده و با خطابهاى «يا ايها الناس» و «يا ايها الذين آمنوا» مخاطب ساخته برنامههاى تربيتى، اخلاقى و علمى را براى آنها لازم كرده است. و با آياتى مثل H}«من عمل صالحا من ذكرا و انثى و هو مؤمن فاولئك يدخلون الجنة»{H، V}غافر (40)، آيه 40.{V وعده برخوردار شدن از سعادت كامل را به هر دو جنس داده و با آياتى مانند: H}«من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤمن فلنحيينه حيوة طيبة و لنجزينهم اجرهم باحسن ما كانوا يعملون»{H، V}نحل (16)، آيه 97.{Vمىگويد: هر كدام از زن و مرد مىتوانند به دنبال انجام برنامههاى اسلام و وظايف الهى به تكامل معنوى و مادى برسند و به حياتى طيب و پاكيزه كه سراسر سعادت نور است گام نهند.
در پايان براى آگاهى بيشتر و بهتر مطالعه كتاب ارزشمند «نظام حقوق زن در اسلام» اثر استاد شهيد مطهرى، به خصوص بخشهاى پنجم، ششم و هفتم را توصيه مىكنيم.
اما در رابطه با قضاوت زن قبل از پاسخ به اين سؤال مقدمه كوتاهى لازم است.
هر چند گرايشات افراطى به تساوى حقوقى زن و مرد از يك سو، ظلم تاريخى وارد بر زنان از سوى ديگر، ممكن است سخن گفتن از تفاوتهاى زن و مرد را با مشكل و قضاوت پيشينى منفى روبرو سازد، اما حقيقت آن است كه واقعيات عينى تابع احساسات و قضاوت انسان قرار ندارند و تفاوت زن و مرد هم از نظر جسمى و بدنى و هم از نظر روحى و عاطفى آن قدر روشن است كه انكار آن همچون انكار بديهيات است. البته واضح است كه سوء استفاده مردان از اين تفاوت طبيعى و ذاتى هرگز نمىتواند دليلى بر نفى و انكار اين تفاوتها باشد، بلكه برعكس فقط شناخت اين تفاوت است كه مىتوان به تنظيم روابط حقوقى عادلانه متناسب با اين واقعيات براى زن و مرد اقدام نمود. تفاوت زن و مرد - چه به صورت درست و چه به صورت نادرست - از ديرباز مورد توجه دانشمندان و فلاسفهاى همچون افلاطون و ارسطو بوده است و امروز نيز به گونهاى ديگر مورد توجه دانشمندان علوم فيزيولوژى، روانشناسى و جامعهشناسى قرار دارد. از ديدگاه اسلام اين تفاوت به هيچ وجه به اينكه مرد يا زن جنس برتر است و ديگرى جنس پايينتر و پستتر و ناقصتر مربوط نيست. قانون خلقت اين تفاوتها را براى اين به وجود آورده است كه پيوند خانوادگى زن و مرد را محكمتر كند و شالوده وحدت آنها را بهتر بريزد (با اين مقدمه به سراغ سؤالات مىرويم).
تصدى امر قضا به عنوان يك واجب كفايى، بيش از آنكه حق باشد تكليف است. لذا در برخى روايات با تعبير H}«ليس على المرئه» {Hيعنى بر عهده زنان اين تكليف تحميل نشده است و تعبير «ليس للمرئه» نشده است.
آنچه مسلم است اين است كه زن، وظيفهاى براى تصدى امر قضا ندارد. اما سخن اين است كه آيا منصب قضا خاص مردان است؟ مشهور چنين معتقدند هر چند كسانى هم هستند كه مرد بودن را براى قاضى و قضاوت شرط نمىدانند. جداى از بحثهاى تخصصى و فقهى، توجه به اين نكته سودمند است كه هر چند هم قضا و هم برخى از امور اجرايى از قبيل وزارت هر دو از شاخهها و زيرمجموعههاى امامت و رهبرى هستند اما اين تفاوت اساسى بين آنها وجود دارد كه امور اجرايى به طور مستقيم يا غيرمستقيم تحت اشراف رهبرى بوده و دخالت و اعمال ولايت توسط رهبر در اين حوزه برابر اصل است، ولى مقام و منصب قضاوت، چنين نيست زيرا هر چند قاضى منصوب امام و رهبر است اما به لحاظ وظيفه قضايى مستقل است و به همين جهت اشراف بر او و دخالت در كار او خلاف اصل است. با توجه به اين تفاوت و با توجه به آنكه در قضاوت از هيجانات احساسى و عاطفى و بهرهمندى او از حزم و دورانديشى او را در صدور رأى صائب كمك مىكند اختصاص اين وظيفه به مردان و معافيت زنان از اين تكليف كاملاً توجيهپذير است زيرا قواعد اجتماعى و قوانين حقوقى بر حسب وضعيت غالب تدوين مىشوند از اين وجود تعداد زنانى فاضل و صاحب حزم و حاكم بر احساسات و عواطف خود، نمىتواند ناقض قانون فوق باشد. ولى در عين حال براساس دادههاى علم روان شناسى و نيز آنچه كه همه ما وجدانا در زندگى اجتماعى مشاهده مىكنيم زنان نوعا احساساتى تر هستند و اين امر نه تنها نقطه ضعف براى آنان نيست و نه تنها يك حسن؛ بلكه يك ضرورت زندگى براى آنان است تا از اين طريق در ايفاى نقش بى بديل و بى نظير پرورش و تربيت عاطفى فرزندان موفق باشند و چون احساساتى تر هستند بعد عقلانيت آنها تحت تأثير هيجانات، عواطف و احساسات قرار مىگيرد.
مسأله قاضى نبودن زن يكى از احكام بسيار حكيمانه اسلام در حمايت از زن است، زيرا قضاوت تنها نيازمند علم نيست، بلكه تناسب روانشناختى نيز نياز دارد. برخورد با انواع بزهكاران و صدور احكام خشن در برابر آنان هرگز با روحيات لطيف زن سازگارى ندارد. تجربه چند ساله اخير نشان داده است كه چند مورد استفاده از زنان در برنامههاى قضايى موجب ابتلاء برخى از آنان به بيمارىهاى شديد عصبى و روانى شده است. برخى از آنها پس از چند روزى، درخواست كنارهگيرى از اين كار نمودهاند. بنابراين كشاندن زن در اين صحنهها امتيازى براى زن نيست، بلكه انهدام و نابودى شخصيت او است. در اين ورطه سخن بسيار است، ليكن به جهت رعايت اختصار به همين مقدار بسنده مىشود.
امامت: امامت دو گونه است، يكى امامت ظاهرى، سياسى، اجتماعى و ديگرى امامت باطنى و معنوى. H}«واسبغ عليكم نعمه ظاهرة و باطنة»{H؛ «و نعمتهاى ظاهر و باطن خود را بر شما تمام كرد» روايت وارده از موسى بن جعفر(ع) در تفسير آيه شريفه، كه نعمت ظاهره را به امام ظاهر و نعمت باطنه را به امام باطن تفسير نموده V}ر.ك: طباطبايى، سيدمحمدحسين، الميزان، ج 16، ص 252.{Vاست.
آنچه در تاريخ ديده مىشود اين است كه «زن» امام ظاهرى و سياسى و اجتماعى نبوده است. اما آيا زنان به خاطر «زن بودن» نمىتوانند امام ظاهر و سياسى باشند؟ يا اينكه در شرايط سياسى و اجتماعى گذشته اين امر پذيرش اجتماعى نداشته است؟ به جد مىتوان احتمال داد كه امامت ظاهرى و سياسى مناسب حيات روحى و معنوى بانوان نباشد. و اما امامت باطنى و معنوى كه به معناى دستگيرى و هدايت حقيقى از باطن و مقام ولايت است. مطمئنا بانوان بزرگوارى داراى اين مقام بودهاند مانند: فاطمه زهرا(س) كه داراى مقام ولايت حقيقى و معنوى است.
کد سوال : 856
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>فلسفه احكام
پرسش : فلسفه پوشش (حجاب) بانوان چيست؟ اگر خوب است چرا بر مردان لازم نيست؟ آيا پوشش در اسلام دليل قرآنى دارد يا از جاهليت و يا فرهنگ ايران باستان گرفته شده است؟
پاسخ : لباس پوشيدن سابقهاى به اندازه حيات انسان دارد و جز پيروان يكى از مكاتب فكرى كه بر لزوم برهنه زيستى پاى مىفشارند، V}مصطفوى، انسانيت از ديدگاه اسلامى، ص 129.{V همه افراد به نوعى آن را تجربه مىكنند. اين پديده، به رغم ارتباطش با خصوصيات مختلف فردى و اجتماعى انسان، دست كم به سه نياز وى پاسخ مىدهد:
1. حفاظت در سرما و گرما و برف و باران V}نحل (16)، آيه 80.{V
2. حفظ عفت و شرم V}نور (24)، آيات 31 و 30 و 59؛ احزاب (33)، آيه 59 و 60.{V
3. آراستگى، زيبايى و وقار V}اعراف (7)، آيه 26.{V
اين نوشتار به بررسى معناى حجاب اسلامى و دليلهاى ضرورت آن مىپردازد. »حدود پوشش در اسلام» و نيز نوع پوششهايى كه پيشوايان دين سفارش يا نكوهش كردهاند، در شمارههاى آينده بررسى خواهد شد.
T}رابطه حجاب و پوشش اسلامى{T
«حجاب» به معناى پرده، حاجب، پوشيدن و پنهان كردن و منع از وصول است. V}ر. ك: راغب اصفهانى المفردات فى غرائب القرآن و قرشى، سيدعلىاكبر، قاموس قرآن.{V اين واژه تنها به معناى پوشش ظاهرى يا پوشاندن زن نيست و در اصل به مفهوم پنهان كردن زن از ديد مرد بيگانه است. بدين سبب، هر پوششى حجاب نيست. حجاب پوششى است كه از طريق پشت پرده واقع شدن تحقق يابد؛ ولى بر خلاف تصور عموم و نيز آنچه مشهور است، آيه حجاب V}در اصطلاح تاريخ و حديث اسلامى، هر جا نام «آيه حجاب آمده است مقصود اين است نه آيات سوره نور كه در خصوص پوشش اسلامى است.{V در قرآن A}«وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ...»{A؛ V}احزاب (33)، آيه 53. {V«چون از زنان پيغمبر(ص) متاعى خواستيد، از پس پرده بخواهيد». درباره زنان آن حضرت و بيشتر به منظور مسائل سياسى و اجتماعى فرود آمده است V}مطهرى، مرتضى، مسأله حجاب، ص 74.{V نه پوشش زن در مقابل نامحرم. به كارگيرى كلمه «حجاب» V}واژه حجاب هفت بار در قرآن كريم به كار رفته است؛ ولى هرگز به معناى حجابِ اسلامى مصطلح نيست.{V در خصوص پوشش زن اصطلاحى نسبتاً جديد است و همين سبب گرديده بسيارى گمان كنند اسلام خواسته است زن هميشه پشت پرده و در خانه محبوس باشد و بيرون نرود؛ V}مطهرى، مرتضى، مسأله حجاب، ص 73.{V يا مثل «ويل دورانت» بگويند: «اين امر خود مبناى پرده پوشى در ميان مسلمانان به شمار مىرود»؛ V}ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج 1، ص 433 و 434.{V و يا مدّعى شوند حجاب به وسيله ايرانيان به مسلمانان و اعراب سرايت كرده است؛ در حالى كه آيات مربوط به حجاب (پوشش اسلامى زنان در مقابل نامحرمان) قبل از مسلمان شدن ايرانيان نازل شده است. در عهد جاهليت نيز - همان طور كه ويل دورانت مىگويد V}مطهرى، مرتضى، مسأله حجاب، ص 22.{V و كتب تفسير شيعه و سنى تأييد مىكند V}ر.ك: تفاسير مجمع البيان (طبرسى) و كشّاف (زمخشرى)، ذيل آيات 33 احزاب و 60 نور.{V - اعراب چنين پوششى نداشتند و عادتشان تبرّج و خودنمايى بود كه اسلام آن را ممنوع ساخت: A}«وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولى.»{A؛ V}احزاب (33)، آيه 33.{V
آنچه از قديم به ويژه نزد فقها در بحث نماز (كتاب الصلوة) و ازدواج (كتاب النكاح) رواج داشته، واژه «ستر» و «ساتر» به معناى پوشش و وسيله پوشش زن در مقابل نامحرمان بوده است. بنابراين، وظيفه پوشش اسلامى بانوان به معناى حبس و زندانى كردن و قرار دادن آنان پشت پرده و در نتيجه عدم مشاركت اين گروه عظيم در فعاليتهاى اجتماعى نيست. اين وظيفه بدان معنا است كه زن در معاشرت با مردان بدنش را بپوشاند و به جلوه گرى و خودنمايى نپردازد و مشاركتش در فعاليتها بر اصول انسانى و اسلامى استوار باشد. V}مطهرى، مرتضى، مسأله حجاب، ص 73. نيز ر. ك: تفسير نمونه، ج 17، ص 401 - 403.{V
T}ضرورت پوشش اسلامى در قرآن{T
پوشش اسلامى از احكام ضرورى اسلام V}اصل قانون حجاب اسلامى، صرفاً از ضروريات فقه نيست؛ بلكه از ضروريات دين مبين است؛ چه اينكه نصّ صريح قرآن بر آن گواهى مىدهد و تنها ظهور آيات قرآن دليل بر آن نيست تا جاى اختلاف برداشت و محل ترديد باشد.{V است و هيچ مسلمانى نمىتواند در آن ترديد كند؛ زيرا هم قرآن مجيد به آن تصريح كرده است و هم روايات بسيار بر وجوب آن گواهى مىدهند. به همين جهت، فقيهان شيعه و سنى به اتّفاق به آن فتوا دادهاند. همان طور كه نماز و روزه به دورانى خاص اختصاص ندارد، دستور پوشش نيز چنين است و ادعاى عصرى بودن آن بىدليل و غير كارشناسانه مىنمايد.
خداوند متعال در آيه 30 سوره نور نخست به مردان مسلمان و سپس در آيه بعد به زنان مسلمان فرمان مىدهد از چشم چرانى اجتناب كنند و در رعايت پوشش بدن از نامحرمان كوشا باشند: A}«قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِكَ أَزْكى لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما يَصْنَعُونَ»{A؛ «[اى پيامبر] به مردان مؤمن بگو ديدگان خود فرو خوابانند و عفت پيشه ساخته، دامن خود را از نگاه نامحرمان بپوشانند. اين كار براى پاكى و پاكيزگىشان بهتر است و خداوند بدانچه مىكنند، آگاه است».
«غضّ» در لغت عرب - چنان كه مرحوم طبرسى در مجمع البيان V}مجمع البيان فى تفسير القرآن، ج 7 - 8، ص 216.{V و راغب اصفهانى در مفردات V}المفردات فى غريب القرآن، ص 361.{V گفتهاند - به معناى «كاستن» است و «غضّ بصر» يعنى كاهش دادن نگاه نه بستن چشم. البتّه متعلق اين فعل و اينكه از چه چيز چشمان خود را فرو بندند، ذكر نشده است؛ امّا با توجّه به سياق آيات، به ويژه آيه بعد، روشن مىگردد مقصود آن است كه خيره خيره زنان نامحرم را تماشا نكنند و از چشم چرانى V}مطهرى، مرتضى، مسأله حجاب، ص 125 - 128.{V بپرهيزند. از سوى ديگر، ممكن است مقصود از «حفظ فرج» در اين آيه پاكدامنى و حفظ آن از آلودگى به زنا و فحشا باشد؛ ولى عقيده مفسران اوليه اسلام و نيز مفاد روايات از جمله سخن امام صادق(ع) V}تفسير مجمع البيان، ص 216 و 217.{V اين است كه مراد از «حفظ فرج» در همه آيات قرآن كريم پاكدامنى و حفظ آن از آلودگى به فحشا است؛ جز در اين دو آيه كه به معناى حفظ از نظر و وجوب پوشش در مقابل نامحرم است. آنگاه خداوند متعال فلسفه اين آموزه را نظافت و پاكى روح مىداند و بر خلاف اهل جاهليت قديم و جديد - مانند «برتراند راسل» كه اين ممنوعيت را يك نوع محروميت و اخلاق بىمنطق و به اصطلاح «تابو» (تحريمهاى ترس آور رايج در ميان ملل وحشى) مىداند - مىگويد: اين پوشش به منظور طهارت روح بشر از اينكه پيوسته درباره مسائل مربوط به اسافل اعضا بينديشد، V}مطهرى، مرتضى، مسأله حجاب، ص 129.{V واجب شده است. سپس در آيه بعد مىفرمايد:
A}«وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ يَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلاَّ ما ظَهَرَ مِنْها وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى جُيُوبِهِنَّ وَ لا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلاَّ لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبائِهِنَّ أَوْ آباءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنائِهِنَّ أَوْ أَبْناءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنِي إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنِي أَخَواتِهِنَّ أَوْ نِسائِهِنَّ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُنَّ أَوِ التَّابِعِينَ غَيْرِ أُولِي الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلى عَوْراتِ النِّساءِ وَ لا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ ما يُخْفِينَ مِنْ زِينَتِهِنَّ وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِيعاً أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»{A؛ «[اى پيامبر] به زنان مؤمن بگو ديدگان خود فرو خوابانند و عفت پيشه ساخته، دامن خود را از نگاه بيگانگان بپوشانند و زيور خويش را جز براى شوهران و ساير محارم آشكار نكنند، مگر آنچه پيدا است؛ و روسرىهاى خويش را به گريبانها اندازند تا سر و گردن و سينه و گوشها پوشيده باشد و پاهاشان را به زمين نكوبند تا آنچه از زينت پنهان مىكنند، معلوم شود. اى بندگان مؤمن، همه به سوى خدا توبه كنيد تا رستگار شويد».
در اين آيه خداوند تعالى، در خصوص پوشش بانوان، آنچه را بر مردان مؤمن لازم است، به دو شكل گسترش مىدهد: 1. پوشيدگى سر و گردن؛ 2. پوشاندن زينتها.
«خُمُر» جمع «خِمار» و به معناى روسرى و سرپوش V}المفردات فى غرائب القرآن، ص 159؛ مجمع البيان، ص 217.{V است. «جيوب» از واژه «جيب» به معناى قلب و سينه و گريبان است. V}مجمع البيان، ص 217.{V در تفسير مجمع البيان چنين مىخوانيم: زنان مدينه اطراف روسرىهاى خود را به پشت سر مىانداختند و سينه و گردن و گوشهاى آنان آشكار مىشد. بر اساس اين آيه، موظف شدند اطراف روسرى خود را به گريبانها بيندازند تا اين مواضع نيز مستور باشد. V}همان.{V فخر رازى ياد آور مىشود: خداوند متعال با به كارگرفتن واژههاى «ضَرب» و «عَلى» كه مبالغه در القا را مىرساند، در پى بيان لزوم پوشش كامل اين نواحى است. V}التفسير الكبير، ج 23، ص 179.{V ابن عبّاس در تفسير اين جمله مىگويد: «يعنى زن مو و سينه و دور گردن و زير گلوى خود را بپوشاند». V}مجمع البيان، ص 217. (قال ابن عبّاس: تفطّى شعرها و صدرها و ترائبها و سوالفها).{V
برخى ادّعا مىكنند، حجاب به معناى مقابله با برهنگى را قبول داريم؛ ولى در هيج جاى قرآن از پوشش مو سخن به ميان نيامده است؛ نا درستى اين سخن آشكار مىنمايد؛ زيرا، با چشم پوشى از گفتار ابن عبّاس و نيز شأن نزول آيه، اين واقعيت كه زنان مسلمان حتّى قبل از نزول اين آيه موهاى خود را مىپوشاندند و آشكار بودن گردن و گوش و زير گلو و گردنشان تنها مشكل به شمار مىآمد، ترديدناپذير است. در آيه از رو سرى سخن به ميان آمده است، بايد پرسيد: آيا روسرى جز آنچه بر سر مىافكنند و موها را مىپوشانند، معنايى دارد. افزون بر اين، حكم ميزان پوشش در روايات متعدد وارد شده است. V}ر. ك: فيض كاشانى، تفسير الصافى، ج 3، ص 430 و 431.{V اگر قرار باشد مانند برخى از صحابه يا گروهى روشنفكر مآبان جديد فقط به قرآن اكتفا كنيم، در كشف جزئيات ضرورىترين احكام مانند ركعات نماز نيز ناكام مىمانيم.
در خصوص «زينت» پرسشى مهم مطرح است. آيا مفهوم آن واژه «زيور» فارسى (زينتهاى جدا از بدن مانند جواهرات) را نيز در بر مىگيرد يا تنها آرايشهاى متصل به بدن، مانند سرمه و خضاب، را شامل مىشود.؟ V}مطهرى، مرتضى، مسأله حجاب، ص 131.{V در پاسخ بايد گفت: حكم كلى آن است كه خودآرايى جايز و خودنمايى در مقابل نامحرم ممنوع است.
آرايش امرى فطرى و طبيعى است V}علامه طباطبائى(ره) در تفسير آيه 32 سوره اعراف مىفرمايد: خداى متعال در اين آيه زينتهايى را معرفى مىكند كه براى بندگان ايجاد و آنان را فطرتاً به وجود آن زينتها و استعمال و استفاده از آنها ملهم كرده است؛ و روشن است كه فطرت جز به چيزهايى كه وجود و بقاى انسان نيازمند آن است، الهام نمىكند. (ر. ك: الميزان، ج 8، ص 79){V و حسّ زيبايى دوستى سرچشمه پيدايش انواع هنرها در زندگى بشر شمرده مىشود. اين گرايش طبيعى، افزون بر آنكه آثار مثبت روانى در ديگران پديد مىآورد، به تحقق آثار گرانبهاى روانى در شخص آراسته نيز مىانجامد. آراستن خود و پرهيز از آشفتگى و پريشانى در نظام فكرى و ذوق سليم انسان ريشه دارد. پرهيز از خودآرايى نه دليل وارستگى از قيد نفس است و نه علامت بىاعتنايى به دنيا. وضع ژوليده و آشفته و عدم مراعات تميزى و نظافت ظاهرى، خود به خود شخصت افراد را در نگاه ديگران خوار مىسازد و زبان طعن و توهين دشمن را مىگشايد. V}صبور اردوبادى، احمد، آيين بهزيستى در اسلام، ج 1 (جنس پوشاك)، ص 57.{V بر اين اساس، پوشيدن جامه زيبا، بهرهگيرى از مسواك و شانه، روغن زدن به مو و گيسوان، معطر بودن، انگشتر فاخر به دست كردن و سرانجام آراستن خويش هنگام عبادت و معاشرت با مردم از مستحبات مؤكد و برنامههاى روزانه مسلمانان است. V}مجلسى، محمدباقر، حلية المتقين، ص 3 - 5 و 10 - 12 و 91 - 107.{V حضرت امام حسن مجتبى(ع) بهترين جامههاى خود را در نماز مىپوشيد و در پاسخ كسانى كه سبب اين كار را مىپرسيدند، مىفرمود: H}«اِنَّ اللَّهَ جَميلٌ وَ يُحِبُّ الْجَمالَ فَاَتَجمَّلُ لِرَبّى»{H؛ «خداوند زيبا است و زيبايى را دوست دارد. پس خود را براى پروردگارم زيبا مىسازم». V}مجمع البيان، ج 4 - 3، ص 673.{V
بنابراين، خداوند زينت و خودآرايى را نهى نمىكند؛ آنچه در شرع مقدس ممنوع شده است، تبرّج و خودنمايى و تحريك و تهييج به وسيله آشكار ساختن زينت در محافل اجتماعى است؛ چنان كه مىفرمايد: A}«وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولى»{A؛ V}احزاب (33)، آيه 33.{V و نيز مىفرمايد: A}«وَ لا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ ما يُخْفِينَ مِنْ زِينَتِهِنَّ»{A؛ V}نور (24)، آيه 31.{V
اين آيه زنان عرب را كه معمولاً خلخال به پا مىكردند و براى اينكه بفهمانند خلخال گرانبها دارند، پاى خود را محكم به زمين مىكوفتند، از اين كار نهى مىكند. فقيه بزرگوار علامه مطهرى مىگويد: «از اين دستور مىتوان فهميد هر چيزى كه موجب جلب توجّه مردان مىگردد، مانند استعمال عطرهاى تند و همچنين آرايشهاى جالب نظر در چهره، ممنوع است. به طور كلى زن در معاشرت، نبايد كارى بكند كه موجب تحريك و تهيج و جلب توجّه مردان نامحرم گردد.» V}مطهرى، مرتضى، مسأله حجاب، ص 146 - 147.{V
در آيه 31 سوره «نور» مىفرمايد: A}«وَ لا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلاَّ ما ظَهَرَ مِنْها»{A. زينتهاى زن دو گونه است: يك نوع زينتى كه مانند لباس و سرمه و انگشتر و دست بند آشكار است و پوشانيدن آن واجب نيست؛ و نوع ديگر زينتى كه پنهان است مگر آنكه عمداً بخواهد آن را آشكار سازد؛ مانند گوشوار و گردن بند. پوشانيدن اين نوع زينت واجب است. البتّه استثناهايى دارد كه بعداً بيان خواهد شد. V}ر.ك: تفسير الصافى، ج 3، ص 430 و 431.{V قرآن كريم، با همين معيار، در خصوص پوشش بانوان سالمند و از كار افتاده كه اميد زناشويى ندارند، سهلگيرى كرده، به آنها اجازه داده است روى سرها را برگيرند؛ V}وسايل الشيعه، ج 14، ص 140.{V ولى در عين حال آنها نيز اجازه خودنمايى و تهييج ندارند: A}«وَ الْقَواعِدُ مِنَ النِّساءِ اللاَّتِي لا يَرْجُونَ نِكاحاً فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُناحٌ أَنْ يَضَعْنَ ثِيابَهُنَّ غَيْرَ مُتَبَرِّجاتٍ بِزِينَةٍ»{A. V}نور (24)، آيه 60.{V
آيات ديگرى كه با صراحت كامل دستور پوشش اسلامى و فلسفه آن را بيان مىكنند، چنين است: A}«يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ وَ بَناتِكَ وَ نِساءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلاَبِيبِهِنَّ ذلِكَ أَدْنى أَنْ يُعْرَفْنَ فَلا يُؤْذَيْنَ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً»{A؛ «اى پيامبر! به زنان و دخترانت و به زنان مؤمنان بگو: پوششهاى (روسرى و چادر) خود را برخود فروتر گيرند. اين براى آنكه شناخته گردند و اذيت نشوند، [به احتياط ]نزديكتر است؛ و خدا آمرزنده و مهربان است». V}احزاب (33)، آيه 59.{V
با اين حال، ممكن است گروهى از ارازل و اوباش به هتك حيثيت زنان مؤمن ادامه دهند. در اين صورت، حاكم اسلامى وظيفه دارد با شدت تمام با اين افراد بيمار دل برخورد كند. بنابراين، مسأله حفظ پوشش و عدم مزاحمت براى بانوان تنها يك توصيه اخلاقى نيست و حكمى اسلامى و حكومتى به شمار مىآيد: A}«لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدِينَةِ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ ثُمَّ لا يُجاوِرُونَكَ فِيها إِلاَّ قَلِيلاً * مَلْعُونِينَ أَيْنَما ثُقِفُوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتِيلاً»{A؛ «اگر منافقان و بيماردلان و كسانى كه در شهر نگرانى به وجود مىآورند، از كارهاى خود دست برندارند، ما تو را عليه آنها بر خواهيم انگيخت و تو را سخت بر آنان مسلط مىكنيم تا جز مدتى اندك در همسايگى تو زندگى نكنند؛ از رحمت خدا دور گرديدند و هر كجا يافت شوند دستگير و به سختى گشته خواهند شد». V}همان، 60 و 61.{V
در اين آيات، سه مطلب مهم قابل توجّه مىنمايد:
1. «جلباب» چيست و نزديك كردن آن يعنى چه؟
2. «فلسفه» پوشش اسلامى
3. «مجازات» افراد مزاحم V}مجازات اين گونه افراد از نظر اسلام بسيار شديد است و بعد از ارشاد و امر به معروف و نهى از منكر، چنانچه اين بيماردلان از عمل زشت خويش دست برندارند، بايد از جامعه اسلامى تبعيد شوند؛(مسأله حجاب، ص 164) و در صورت استمرار، در رديف محاربان با حكومت اسلامى جاى مىگيرند و به حكم قرآن اعدام مىگردند. (الميزان فى تفسير القرآن، ج 8، ص 361 و 362){V
T}چه نوع پوششى توصيه شده است؟{T
در مفهوم جلباب اختلاف نظر وجود دارد. آنچه، با توجّه به كتب لغت V}ر. ك: مسأله حجاب، ص 158 و 159؛ قاموس قرآن، ج 2، ص 41 و 42. (اين كتابها كلمات اهل لغت را ذكر كردهاند؛ مانند تعبير به «الجلباب: القميص أوالثواب الواسع» يا «الجلباب ثوب اوسع من الخمار دون الردّاء تُغطّى به المرأة رأسها و صدرها){V و گفتار مفسران شيعه مانند علامه طباطبايى V}الميزان فى تفسير القرآن، ج 16، ص 361. (هو ثوب تشتمل به المرأة فيغطّى جميع بدنها){V و فيض كاشانى V}تفسير الصافى، ج 4، ص 203.{V و اهل سنّت مانند قرطبى V}الجامع لأحكام القرآن، ج 14، ص 156.{V صحيحتر به نظر مىرسد، آن است كه «جلباب» ملحفه و پوششى چادر مانند است نه روسرى و خمار. از ابن عبّاس و ابن مسعود روايت شده كه منظور عبا است. پس جلباب لباس گشاد و پارچهاى است كه همه بدن را مىپوشاند. ضمناً همان طور كه مفسران بزرگ مانند شيخ طوسى و طبرسى فرمودهاند، در گذشته دو نوع روسرى براى زنان معمول بود: روسرىهاى كوچك كه آنها را «خِمار» يا «مقنعه» مىناميدند و معمولاً در خانه از آن استفاده مىكردند؛ و روسرىهاى بزرگ كه مخصوص بيرون خانه به شمار مىآمد. زنان با اين روسرى بزرگ كه جلباب خوانده مىشد و از «مقنعه» بزرگتر و از «رداء» كوچكتر است و به چادر امروزين شباهت دارد، مو و تمام بدن خود را مىپوشاندند. V}درباره جلباب گفتهاند: آن روسرى خاصى كه بانوان هنگامى كه براى كارى به خارج از منزل مىروند، سر و روى خود را با آن مىپوشند؛ «الجلباب خمارالمرأة الذى يفطّى رأسها و وجهها اذا خرجت لحاجة» (التبيان فى تفسير القرآن، ج 8، ص 361؛ مجمع البيان، ج 8 - 7، ص 578){V
نزديك ساختن جلباب H}«يدنين عليهنّ من جلابيبهنّ»{H - كنايه از پوشيدن چهره و سر و گردن با آن است. V}مجمع البيان، ص 580؛ الميزان، ج 16، ص 361.{V يعنى چنان نباشد كه چادر يا رو پوشهاى بزرگ (مانتو) تنها جنبه تشريفاتى و رسمى داشته باشدو همه پيكرشان را نپوشاند. زنان حق ندارند چنان چادر بپوشند كه نشان دهد اهل پرهيز از معاشرت با مردان بيگانه نيستند؛ از نگاه چشمهاى نامحرم نمىپرهيزند و از مصاديق «كاسيات عاريات» V}زنانى كه ظاهراً پوشيده هستند ولى در واقع برهنهاند، روى عن رسول اللّه(ص): «صنفان من اهل النار لم أرهما قوم معهم سياط كأذناب البقر يضربون بها الناس و نساء كاسيات عاريات، مميلات مائلات، رؤسهنّ كأسنمة البُخت المائلة ... .» (ميزان الحكمة، ج 2، ص 259){V شمرده مىشوند. قرآن فرمان مىدهد: بانوان با مراقبت جامهشان را بر خود گيرند و آن را رها نكنند تا نشان دهد اهل عفاف و حفظ به شمار مىآيند. تعليل پايانى آيه نيز بيانگر همين امر است؛ يعنى آن پوششى مطلوب است كه خود به خود دورباش ايجاد مىكند و ناپاكدلان را نوميد مىسازد. V}مطهرى، مرتضى، مسأله حجاب، ص 160 و 161.{V
T}2. چرا پوشش ضرورت دارد؟{T
خداوند متعال درباره علت ضرورت پوشش اسلامى مىفرمايد: A}«ذلِكَ أَدْنى أَنْ يُعْرَفْنَ فَلا يُؤْذَيْنَ»{A. برخى اين آيه را چنين معنا كردهاند: «بدين وسيله شناخته مىشوند آزادند نه كنيز؛ پس با آزار و تعقيب جوانان رو به رو نمىشوند. بنابراين، در عصر حاضر كه مسأله بردگى از ميان گرفته، اين حكم نيز منتفى مىشود؛ ولى بايد گفت: V}آسيبشناسى حجاب، ص 19.{V ايجاد مزاحمت و آزار كنيزان نيز روا نيست. حقيقت آن است كه وقتى زن پوشيده و با وقار از خانه بيرون رود و جانب عفاف و پاك دامنى را رعايت كند، فاسدان و مزاحمان جرأت هتك حيثيت او را در خود نمىيابند. بيمار دلانى كه در پى شكار مىگردند، فرد داراى حريم را شكارى مناسب نمىبينند. در روايات آمده است: H}«المرأة ريحانه»{H؛ V}وسائل الشيعة، ج 14، ص 120.{V «زن همچون ريحانه يا شاخه گلى ظريف است.» بىترديد اگر باغبان او را پاس ندارد، از ديد و دست گلچين مصون نمىماند. قرآن كريم، زنان ايده آل را كه در بهشت جاى دارند، به مرواريد محجوب و پوشيده در صدف تشبيه مىكند: A}«كَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَكْنُونِ»{A؛ V}واقعه (56)، آيه 23.{V افزون بر اين، گاه آنها را به جواهرات اصيلى چون ياقوت و مرجان كه جواهر فروشان در پوششى ويژه قرار مىدهند تا همچون جواهرات بَدَلى به آسانى در دسترس اين و آن قرار نگيرند و ارزش و قدرشان كاستى نپذيرد، تشبيه مىكند. V}عامرى، حميده، گستره عفاف به گستردگى زندگى، كتاب زنان، شوراى فرهنگى اجتماعى زنان، ش 12، ص 117.{V بر اين اساس، مرحوم علامه طباطبايى V}الميزان، ج 8، ص 361.{V همين تفسير را بر مىگزيند. استاد شهيد مطهرى در اين باره مىفرمايد: «حركات و سكنات انسان گاهى زباندار است. گاهى وضع لباس، راه رفتن، سخن گفتن زن معنا دار است و به زبانِ بىزبانى مىگويد: دلت را به من بده، در آرزوى من باش، مرا تعقيب كن؛ گاهى بر عكس، با زبان بىزبانى مىگويد: دست تعرّض از اين حريم كوتاه است.» V}مطهرى، مرتضى، مسأله حجاب، ص 163.{V
البته بايد اعتراف كرد تاكنون بيشتر نوشتههاى مربوط به پوشش، نقطه نظر را بر حجاب زن معطوف كرده و كمتر به پوشش مرد توجه نمودهاند كه البته اين يك امر عادى و طبيعى است چرا كه زن مظهر جمال و زيبايى و مرد مظهر شيفتگى است. ولى پوشش مردان نيز در ابعاد مختلف فرهنگى، اجتماعى حائز اهميت است. ازاينرو اسلام براى ثبات و پايدارى جامعه درباره پوشش زن و مرد توجه بسيار نموده خداوند متعال مىفرمايد: A}«يا بنى آدم قد انزلنا عليكم لباسا يوارى سوءاتكم و ريشا»{A؛ «اى فرزندان آدم! لباسى براى شما فرستاديم كه اندام (عورت) شما را مىپوشاند و مايه زينت شما است» V}اعراف (7)، آيه 26.{V
خداوند متعال در حق مردان مىفرمايد: A}«قل للمؤمنين يغضّوا من ابصارهم و يحفظوا فروجهم»{A؛ V}نور (24)، آيه 30.{V»{A؛ «به مؤمنان بگو چشمهاى خود را (از نگاه به نامحرمان) فرو گيرند و عفاف (عورت) خود را حفظ كنند». و در حق زنان نيز مىفرمايد: A}«و قل للمؤمنات يغضضن من ابصارهنّ و يحفظن فروجهنّ»{A؛ «و به زنان با ايمان بگو چشمهاى خود را (از نگاه هوس آلود) فرو گيرند و دامان (عورت) خويش را حفظ كنند» V}همان، آيه 31.{V.
در اين راستا ذكر چند نكته ضرورى مىنمايد:
1. فقها فرمودهاند زن نبايد به بدن مرد نامحرم (به جز سر و صورت و گردن) نگاه كند و اين حكم دليل قطعى دارد كه در جاى خود بيان شده است.
2. ممكن است نگاه زن به بدن مرد نامحرم حرام باشد ولى پوشش آن از سوى مرد واجب نباشد همان گونه كه نگاه مرد به صورت و دستهاى زن از روى شهوت حرام است ولى پوشش آن از سوى زن واجب نيست.
3. مردان مىتوانند با لباس آستين كوتاه در مجامع عمومى نمايان گردند.
اكنون اين پرسش پيش مىآيد كه اگر مردى با اين وضعيت بيرون آيد و بداند زنان از روى تعمّد و لذت به بدنش نگاه مىكنند، آيا از نظر شرعى مرتكب گناه شده؟
دو نظر در اينجا مطرح است. برخى فتوا به حرمت داده و عدهاى از جواز سخن گفتهاند. اصلىترين مستند و مبناى اين حكم قاعده فقهى «اعانه بر اثم» است كه در فقه كاربرد فراوانى دارد. معناى قاعده اين است كه هر كس زمينه تحقق و پياده شدن گناه را براى ديگرى فراهم سازد. خود نيز مانند انجام دهندهى آن گناهكار است.
در مقابل برخى مراجع اظهار مىدارند كه آنچه حرام است «تعاون بر اثم» بوده نه «اعانه بر اثم» اين دو با يكديگر متفاوت است. «تعاون بر اثم» يعنى همكارى و شركت چند نفر در انجام گناه به گونهاى كه همگى به طور مستقيم آن را انجام دهند.
به همين جهت برخى مراجع گفتهاند اگر مردان با لباس آستين كوتاه بيرون آيند به قصد اينكه زنان به او نگاه كنند، شريك گناه گرديده و قاعده فقهى در حقش پياده مىشود. اما اگر به اين انگيزه نباشد، اشكالى ندارد. و از آنجا كه تشخيص انگيزه افراد مشكل است به جوانانى كه در خيابان و پاركها به بازى فوتبال مشغول بوده و يا در جادهها به دوچرخه سوارى مشغول هستند. وجوب امر به معروف محرز نمىشود.
بر اساس آن چه گفته شد فتواى مراجع درباره پوشش لباس آستين كوتاه مردان متفاوت است و هر كس بايد به نظر مرجع تقليد خود عمل كند. ولى مسئولان دانشگاهها و مديران مدارس و... حق دارند مقرراتى را طبق مصالحى كه در نظر دارند براى محدودهى خود وضع نمايند. و شرايطى براى نوع لباس دانشجويان مقرر نمايند. و اين كار به آن معنا نيست كه حلالى را حرام كرده و بر خلاف نظر شرع عمل نمودهاند؛ بلكه اين حق براى مديريت هر مجموعه محفوظ است. البته بايد از افراط و تفريط و اعمال سليقههاى شخصى اجتناب شود. و مصالح كل مجموعه در نظر گرفته شود، و تنها به منظور ايجاد فضاى سالم و آرامش روانى مجموعه حدود و مقررات تعيين گردد.
در پايان توجه شما را به استفتائات برخى مراجع جلب مىكنيم:
امام خمينى، آيتالله فاضل و آيتالله نورى همدانى: پوشش بدن بر مرد واجب نيست هر چند بداند زنان از روى تعمّد و لذت به او نگاه مىكنند. V}العروة الوثقى، حاشيه، احكام النكاح، مسئله 51.{V
آيتالله خويى، آيتالله گلپايگانى، آيتالله اراكى و آيتالله وحيد خراسانى:
پوشش بدن بر مرد واجب نيست ولى اگر بداند زنان از روى تعمّد و لذت به او نگاه مىكنند پوشش آن به جز صورت، دستها، گردن و پا واجب است. V}العروة الوثقى، حاشيه، احكام النكاح، مسئله 51 و هداية العباد، ج 2، مسأله 1068 و استفتاء از محضر آيتالله وحيد خراسانى.{V
آيتالله بهجت: احتياط واجب است كه مرد بدن خود را (به جز مواردى كه به طور غالب باز است مانند سر و صورت) در برابر نامحرم بپوشاند هر چند كمك بر حرام نباشد (يعنى هر چند نداند به او نگاه مىكنند). V}توضيح المسائل، مسأله 1933 و 1937.{V
مقام معظم رهبرى، آيتالله مكارم: استفاده از لباس آستين كوتاه براى مردان اشكالى ندارد مگر در مواردى كه بدانيم مفاسد خاصى بر ان مترتب مىشود. V}استفتاءات، ج 1، س 834، آيتالله مكارم و دفتر استفتاءات مقام معظم رهبرى.{V
آيتالله تبريزى: سزاوار نيست براى مؤمن كه با لباس آستين كوتاه در مجامع عمومى ظاهر شود. V}دفتر استفتاءات آيتالله تبريزى.{V
آيتالله صافى: احتياط واجب است كه مرد لباس آستين دار بر تن كند در جايى كه معرض نگاه زنان نامحرم است. V}جامعالاحكام، ج 2، ص 1722.{V
البته بايد دانست اختلاف نظر مراجع پيرامون پوشش مرد در جاى است كه هيچگونه مفسدهاى به همراه نداشته باشد و گرنه همه اتفاق دارند چنانچه جوانان با لباس آستين كوتاه در مجامع عمومى ظاهر شوند و مفسدهاى در فضاى جامعه ايجاد نمايند، پوشيدن اين نوع لباسها حرام مىباشد.
کد سوال : 857
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>فلسفه احكام
پرسش : فلسفه حرمت بازى با شطرنج يا پاسور چيست؟ برخى از فقها فتوا دادهاند كه جايز است در اين صورت سؤال مىشود كه چگونه يك چِيزى كه تاكنون حرام بوده، اينك در جمهورى اسلامى حلال شده است؟
پاسخ : در بيان احكام الهى چند نكته را بايد در نظر داشت:
1. احكام الهى مبتنى بر مصلحتها و مفسدهها مىباشد اما بايد دانست كه گستره مصالح و مفاسد شامل ابعاد جسمى و روحى و اجتماعى و سرانجام انسان در آخرت مىباشد.
2. احكام الهى براى پاسخ گويى به نيازهاى بشر مىباشد و نيازهاى بشر دو گونه است:
ثابت و متغير براى نيازهاى ثابت احكام ثابت و براى نيازهاى متغير احكام متغير وضع مىشود اين بدان جهت است كه نه وضع قانون ثابت نسبت به موضوعات متغير منطقى است و نه وضع قانون متغير و گوناگون براى همه موضوعات متغير ممكن است چرا كه روز به روز قانون جديد و بلاتكليفى مواجه خواهيم شد. قوانين ثابت بيشتر در جنبه عبادات و مسائل شخصى رخ مىنمايد و قوانين متغير معمولاً در جنبه مسائل اجتماعى بروز مىكند كه از آن به احكام حكومتى تعبير مىكنيم.
ناگفته نماند احكام حكومتى و كليه احكام متغير بايد در يك چهار چوب خاصى و حتما منطبق بر اصول كلى بينشهاى اسلامى صورت پذيرد لذا همان احكام متغير باز مبانى ثابت دارند مانند تحقق عدالت حفظ حقوق عامه مردم و عنصر زمان، مكان، مصلحت جامعه اسلامى از مؤلفههاى مهم تأثير گذارى در تشخيص و تعيين اين احكام مىباشند.
3. احكام ثابت خود دو دسته است:
الف. احكام اوليه مانند حرمت بى حجابى، حرمت خوردن گوشت مردار، وجوب خواندن نماز به شكل صحيح.
ب. احكام ثانويه كه به دليل وضعيت خاص مثلاً جهل و نادانى يا اضطرار و ناچارى يا اجبار و اكراه ديگرى، مصلحت شخصى افراد مجوز تخلف از احكام اوليه است مثلاً مصلحت شخصى فرد بيمار اقتضاء مىكند كه در ماه مبارك رمضان وجوب روزه گرفتن را ترك كند يا به جاى وضو تيمم بگيرد و يا حتى براى حفظ جان خود حكم حرمت سرقت را ناديده بگيرد البته اين مجوز تا وقتى است كه اين عناوين اضطرار و اكراه و جهالت باقى باشد و در همان حد نيز اجازه تخلف از احكام اوليه است.
بنابراين نقش عنصر مصلحت چه در احكام اوليه (كه همان احكام بر اساس مصالح و مفاسد پى ريزى شدهاند) و در احكام ثانويه (كه به خاطر مصلحت عارضى، احكام اوليه لازم الاجراء نيست) و چه در احكام حكومتى كه مصلحت جامعه اسلامى(و نه مصلحت اشخاص و افراد) لحاظ مىشود يك امر عقلى و شرعى است. چنانكه رسول خدا(ص) با اينكه گوشت الاغ مكروه است و مسلمانان در يكى از جنگها به خاطر شدت گرسنگى از آن ارتزاق مىكردند به لحاظ بيم بر جاماندن اسباب و وسايل جنگى و صدمه ديدن توان رزمى سپاهان خوردن گوشت الاغ را به حكم حكومتى حرام نمودند.
اما درباره بازى شطرنج و پاسور بايد دانست؛ به طور كلى در اسلام بازى با آلات قمار حرام است و حكم به حرمت بازى با پاسور از باب آن است كه به عنوان يكى از ابزارهاى قمار شناخته مىشود. بنابراين تا زمانى كه به اين عنوان شناخته مىشود، حكم آن حرمت خواهد بود. البته اگر مرجع تقليد در صدق عنوان آلت قمار بودن پاسور ترديد كند، فتوا به حرمت نمىدهد؛ چنان كه از فتواى مرحوم آيتالله اراكى(ره) چنين به دست مىآيد.
در مورد شطرنج يك ديدگاه اين است كه: به طور كلى امروزه در سطح جهان آن را آلت قمار به حساب نياورده و نوعى وسيله بازى فكرى مىشناسند. بر اين اساس شطرنج از نظر موضوع حكم شرعى، تغيير ماهيت داده و به تبع آن حكمش نيز دگرگون شده است.
T}انواع بازىها{T
براى توضيح بيشتر درباره حكم شرعى در بازى با شطرنج، پاسور و... بايد به عنوان مقدمه نكاتى را متذكر شويم:
1. بازىها به چهار گروه تقسيم مىشوند:
- بازى با آلات قمار با شرطبندى
- بازى با آلات قمار بدون شرطبندى
- بازى با غير آلات قمار با شرطبندى
- بازى با غيرآلات قمار بدون شرطبندى
2. اگر چه درباره تعريف «قمار» ميان علماء اختلاف نظر هست ولى بدون ترديد، قسم چهارم قمار نبوده، به هيچ وجه حرمتى ندارد. همان طور كه ترديدى در قمار بودن بازى قسم اول و حرام بودن آن نيست.؛ بلكه قسمت سوم نيز تقريبا محل اتفاق نظر علماء دينى است كه حرام است و بسيارى از فقها اصلاً ملاك قماربازى را توأم بودن آن با برد و باخت و شرطبندى مىدانند خواه بازى با آلات قمار باشد و يا مانند فوتبال كه فىنفسه حرام نيست اما اگر با شرطبندى و برد و باخت مالى همراه باشد، قمار محسوب شده و حرام مىگردد، پس شرطبندى در هرگونه بازى حرام است مگر در موارد استثنايى مانند شنا و تيراندازى. V}ر.ك: انصارى، شيخ مرتضى، المكاسب، ذيل بحث قمار از مكاسب محرمه - شهيدى تبريزى، حاج ميرزا فتاح، هدايةالطالب الى اسرار المكاسب، قم، مكتبه آيتاللهمرعشى النجفى، 1407، ص 95 - النجفى، محمد حسن، جواهرالكلام، ج 22، نجف، دارالكتب الاسلاميه، الطبعة السادسة، ص 109.{V
تنها مورد محل اختلاف قسم دوم است؛ يعنى، بازى با آلات قمار بدون آنكه با برد و باخت و شرطبندى همراه باشد، لكن قبل از هر چيز بايد متذكر شد كه قمار بازى با بازى با آلات قمار متفاوت است چه اينكه همان طور كه گفته شد ممكن است قمار بازى صورت پذيرد بدون آنكه با آلات قمار همراه باشد وانگهى حرمت بازىها صرفاً به خاطر قمار بودن نيست، بلكه بازى با آلات قمار نيز براساس روايات و نيز فتواى فقها حرام است. اما مقصود از آلت قمار اين است كه چيزى كه نوعا با آن قمار بازى مىكنند به عبارت ديگر در عرف متدينين و كسانى كه تقيد شرعى دارند، آن وسيله را ابزار قمار بازى بدانند ولو آنكه در برخى موارد خاص، چند نفر بدون برد و باخت و شرطبندى؛ بلكه به قصد سرگرمى يا بازى فكرى با آن بازى كنند، اين بازى با آلت قمار است و طبق روايات حرام است اگر چه قمار به حساب نياوريم.
3. اما دليل تغيير حكم برخى بازىها بدان جهت است كه، ممكن است در گذشته چيزى از آلات قمار محسوب شود ولى رفته رفته تغيير ماهيت داده ديگر در عرف متدينين از ابزار قمار محسوب نشود، بلكه به عنوان يك بازى تفريحى و سرگرمى يا يك بازى فكرى درآيد (چنان كه برخى در مورد شطرنج اظهار مىدارند)، در اين صورت حكم آن تغيير خواهد يافت زيرا حكم تابع موضوع است و اگر موضوع عوض شود، در واقع موضوع جديد، حكم جديد خواهد داشت بنابراين بهتر است به جاى عبارت «تغيير حكم» در اين گونه موارد به عنوان «تغيير موضوع» ياد كنيم تا افرادى كه دقت كافى به عمل نمىآورند نگويند اگر حلال و حرام پيغمبر(ص) ابدى است پس چرا حكم خدا عوض مىشود و در يك زمان حرام است و در زمانى ديگر حلال.
4. گاهى مرجع تقليد به عنوان يك كارشناس امور دينى، يقين دارد كه يك وسيلهاى الان از آلات و ابزار قمار محسوب مىشود، در اين صورت حكم به حرام بودن بازى با آن مىدهد ولى گاهى ممكن است در صدق اين عنوان شك داشته باشد، بنابراين فتواى هر مرجع تقليدى براى مقلدين ايشان اعتبار دارد همانطور كه به هر پزشكى اگر مراجعه كنيد با توجه به تخصص او به دستورات او عمل مىكنيد، لذا ممكن است يك مرجع تقليد مانند حضرت آيتاللهسيستانى يا صافى گلپايگانى بازى با شطرنج را مطلقا حرام بدانند ولى برخى مراجع ديگر مانند امام خمينى، مقام معظم رهبرى، آيات عظام فاضل، مكارم و بهجت به عنوان آلت قمار بودن حرام مىدانند كه اگر از آلت قمار بودن خارج شود ديگر حرام نخواهد بود، بنابراين هرگونه بازى اگر همراه شرطبندى باشد و يا با آلات قمار باشد حرام است مانند تخته نرد و شرطبندى در فوتبال ولى در صورتى كه قبلاً از آلت قمار بوده و اكنون شك داريم كه از آلات قمار است و يا در عرف جامعه اسلامى از آلات قمار خارج شده باشد بايد نسبت به حكم آن به مرجع تقليد خود مراجعه كنيم.
براى اطلاع بيشتر درباره قمار از ديدگاه آيات و روايات و سابقه تاريخى آن در عصر قبل از بعثت، خوب است به مطالب زير توجه شود.
T}مضرّات قمار{T
خداوند متعال قمار را در رديف مىگسارى و بتپرستى و از كارهاى پليد شيطانى دانسته و دستور به اجتناب داده است. A}«يا ايها الذين آمنوا انما الخمر والميسر والانصاب والازلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه لعلكم تفلحون»{A؛ «اى كسانى كه ايمان آوردهايد. بدانيد كه شراب، قمار، بتها و چوبهاى مخصوص برد و باخت، به تمامى پليد و ناپاك و از كارهاى شيطانى است، پس از اين كارها بپريزيد تا رستگار شويد». V}مائده (5)، آيه 90.{V
«ميسر»، يعنى، قمار و لذا قمارباز را «ياسر» گويند، ريشه آن «يسر» به معنا آسانى است و علت ناميدن قمار به «ميسر» بدان جهت است كه به وسيله قمار، مال ديگران توسط قمارباز به آسانى و بىزحمت به چنگ مىآيد. V}قرشى، سيد على اكبر، قاموس قرآن، ج 7، ص 263.{V
چنان كه از امام رضا(ع) نقل شده است: «الميسر هوالقمار V}الحر العاملى، محمد بن الحسن، وسائلالشيعه، ج 12، ص 119، ح 3.{V؛ ميسر همان قمار است»، البته براساس روايات متعددى كه از رسول خدا(ص) و ائمه معصومين(ع) نقل شده است بازى با آلات قمار نيز در رديف «ميسر» برشمرده شده است مانند روايت جابر از امام باقر(ع) كه آن حضرت فرمودند وقتى كه آيه فوق نازل شد. «قيل يا رسول الله ما الميسر؟ فقال(ص): كل ما تقومر به حتى الكعاب والجوز»؛ از پيامبر اكرم(ص) پرسيدند يا رسول الله ميسر چيست؟ فرمودند: هر آنچه كه با آن قمار بازى كنند حتى مانند قاب يا گردو» V}همان، ح 4.{V.
در آيه بعدى نيز خداوند متعال مىفرمايد شيطان همواره در صدد ايجاد دشمنى و كينهتوزى ميان شما اهل ايمان و نيز بازداشتن شما از ياد خدا و برپايى نماز است و قماربازى و مىگسارى ابزار شيطان در نيل به اين هدف است، آيا باز هم دست از اين كار برنمىداريد: A}«انما يريد الشيطان أن يوقع بينكم العداوة والبغضاء فى الخمر والميسر و يصدّكم عن ذكر الله و عن الصلوة فهل انتم منتهون»{A؛ V}مائده (5)، آيه 91.{V
در آيه ديگر خداوند متعال باز هم مىگسارى و قماربازى را در يك رديف و از گناهان كبيره دانسته است كه گرچه ممكن است احيانا داراى منافعى هم باشد اما قطعاً آثار زيانبار آن به مراتب بيشتر از سود آن است: A}«يسئلونك عن الخمر والميسر قل فيها اثم كبير و منافع للناس و اثمهما اكبر من نفعهما»{A؛ V}بقره (2)، آيه 219.{V
بر اساس آيه ديگر از قرآنكه مىفرمايد: «حرمت عليكم الميتة والدم... وما ذبح على النصب و ان ستقسموا بالازلام ذلكم فسق...»، V}(مائده، آيه 3){V مىتوان فهميد كه تقسيم با ازلام نوعى قمار بوده كه در اسلام تحريم شده است.
اعراب دوگونه از لام (تيرهاى مخصوص) داشتند: يكى «ازلام» امر و نهى و ديگرى «ازلام قمار». «ازلام قمار» عبارت بود از ده چوب تير به نامهاى فذّ، توأم، مسبل، نافس، حلس، رقيب، معلّى، سفيح، منيح، وغد. هفت تاى اولى داراى سهم بود به ترتيب از يك تا هفت سهم و سه تاى اخير سهمى نداشتند
و كيفيت آن چنان كه در تفسير مجمعالبيان V}طبرسى، پيشين، صص 245 - 244.{V، آمده است چنان بود كه شترى را سربريده و 28 قسمت مىكردند و قماربازان ده نفر به عدد تيرها بودند، آنگاه تيرها را مخلوط كرده، هر كس يك تير برمىداشت صاحب تير «فذ» يك قسمت و صاحب تير «توأم» دو قسمت، تا آنكه تير «معلى» به نام او آمده بود هفت سهم مىبرد و آنان كه سه تير «سفيح، منيح يا رغد» به دست آنها آمده بود، نه تنها چيزى نمىبردند، بلكه پول شتر را هم مىپرداختند.
در اين آيه كريمه، اين كار فسق دانسته شده است يعنى قمار و بازى با آلات قمار كه همراه برد و باخت باشد گناه بزرگ و خروج از طاعت خداوند سبحان و روىآوردن به معصيت مىباشد، V}همان، ص 245 و نيز: هاشمى رفسنجانى، علىاكبر، تفسير راهنما، ج 4، قم، دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم، 1374، ص 233.{V و واضح است كه نه تيرهاى قمار خصوصيتى در تحريم داشته باشند و نه حيوان و گوشت آن
داراى ويژگى خاص باشد، بنابراين اموال به دست آمده از هر نوع برد و باخت و قمارى حرام است، V}(هاشمى رفسنجانى، همان) {V(جز در مواردى مانند مسابقه تيراندازى يا اسبسوارى استثناء شده باشد).
خلاصه اينكه بازى قمار كه با برد و باخت مالى همراه است اعم از اينكه با آلات قمار باشد يا با هر وسيله ديگرى حرام است و داخل در عناوين «ميسر»، «ازلام» مىباشد و از نمونههاى تصرف در مال ديگران به نارواست كه براساس آيه شريفه A}«لاتأكلوا اموالكم بينكم بالباطل»{A؛ V}بقره، آيه 188 - نساء، آيه 29 و نيز ر.ك: آيات 161 نساء و 34 توبه.{V حرام بوده، براساس آيات قطعى قرآن و نيز روايات وارده حرام مىباشد.
نكته مهم ديگر بازتاب روانى بازى قمار است كه بايد اعتراف كرد قمارباز هميشه بازنده است، چون اگر ببرد حريصتر مىشود كه باز هم دست به قمار بزند و مسلم است كه او هميشه برنده نخواهد بود و سرانجام همه آن چيزهايى را كه در دفعات قبل برده بود، خواهد باخت. مخصوصا چون ثروت بادآورده است، نه نتيجه كار و كوشش، قدر آن را نمىداند و به زودى آن را از دست مىدهد. چه قدر قساوت قلب مىخواهد كسى كه اموال و دارايى و گاهى تمام زندگى و خانه و كاشانه دوستش را بگيرد و او و خانوادهاش به روز سياه بيفتد و خود با دارايى آنها به عيش و نوش بپردازد، چنان كه در برخى روايات وارد شده است، V}ر.ك: وسايلالشيعه، پيشين، ج 12، صص 121 - 119.{V قريش (همانطور كه امروزه نيز گاهى به چشم مىخورد) آن قدر به قماربازى ادامه مىدادند كه حتى زن و بچه خود را بر سر اين قمار گرو گذاشته و مىفروختند و اين است كه بازى با آلات قمار نيز حتى اگر بدون برد و باخت باشد نيز حرام شمرده شده است تا كسى اصلاً به اين وادى خطرناك كه شبكه شيطانى است نزديك نشود.
كسى هم كه مىبازد و مىكوشد براى جبران شكست روحى و مادى خود بازى را ادامه دهد، چون اعصابش خرد شده است چه بسا تمام زندگى خود را مىبازد و براى تسكين شكست و ناراحتىهاى خود به انواع مواد مخدر و مشروبات الكلى كشيده مىشود و در منجلاب مفاسد درمىآيد و شايد بدينجهت باشد كه شراب و قمار با هم در اين آيات آمده است.
در خصوص برخى بازىها مانند شطرنج، اگرچه از نظر فقهى اشكال آن برطرف شود ولى بايد دانست كه «فقه» مرز نهايى ميان حرام و واجب را مشخص مىكند اما از ديدگاه برخى كارشناسان مانند «شانتال شوده»،قهرمان شطرنج فرانسوى، شطرنج يك ورزش خستهكننده است... پرداختن به شطرنج ساير منابع ذهنى را از كار مىاندازد و ديگر فعاليتهاى ذهن، بيهوده و پوچ مىشود. شطرنج مىتواند به مفهوم «نظريه پاسكالى» با فشارى كه بر يك نقطه از بدن (مغز) وارد مىسازد اختلال حواس ايجاد كند.
يكى ديگر از مضرات شطرنج، كينه و عداوتى است كه ميان بازيكنان پديد مىآيد، چنان كه «الخين»، قهرمان ديگر شطرنج مىگويد: «براى برنده شدن در بازى شطرنج، بايد از حريف خود متنفر شد». مهمتر از همه آنكه بازى با پاسور و شطرنج و... عمر انسان را تلف و اعصابش را فرسوده و روانش را آشفته مىسازد.
بعضى از جوابهاى ما سلسلهوار و مترتب بر يكديگر است. مخصوصا در باب دستورات اخلاقى و سير و سلوكى بايد بدانيم براى مورد خاصى قبلاً چه راهكارى را ارائه كردهايم و از نتايج آن آگاه شويم تا به ترتيب راهكارهاى بعدى بيان شود. از اين رو شمارهى نامه قبليحتما لازم است و شما هم در نامه بعد هم شمارهى نامه قبل را و هم شمارهى نامهاى كه اكنون به حضورتان ارسال مىشود، ذكر كنيد. براى جواب اين سؤال شما اكنون يك خط و سير كلى را پيشنهاد مىكنيم و اگر خواستيد كاملتر و ريزتر وارد جواب شويم در نامه بعد با ذكرشمارهى نامههاى قبلى، ما را مطلع سازيد.
به طور غالبى سير الى الله و وصال حق تدريجى و پله پله ميسر مىگردد. در اينباره راهكارهاى زير را عملى كنيد:
1. فراگيرى يك دوره كامل اصول عقايد: بايد اصول اعتقادات را از روى يقين بپذيريد چون اصول دين تقليدى نيست. به ترتيب از اصل توحيد و خداشناسى شروع كنيد تا به معاد برسيد. اگر در اين باب زمينه ى مطالعاتى نداريد از كتابهاى اعتقادى آقاى محسن قرائتى آغازكنيد و سپس از كتابهاى استاد شهيد مطهرى. كتابهاى شهيد مطهرى مثل: «توحيد»، «نبوّت»، «اصل عدل در اسلام»، «امامت و رهبرى»، «معاد». V}(اين چند كتاب مجموعا در جلد چهارم مجموعه آثار شهيد مىباشد.){V كتاب «عدل الهى» آن شهيد هم مفيد است. كتاب «آموزش عقايد»اثر استاد مصباح هم در سير مطالعاتى اصول عقايد مفيد و لازم است.
2. شناخت واجبات و محرمات و رعايت آن: از ضروريات سير الى الله دانستن واجبات و محرمات الهى است. در اين باره بايد با رساله و مسايل شرعى آشنا شد و حداقل واجبات و محرمات مورد ابتلاى خود را بدانيد. كتابهايى مثل: «گناهان كبيره» اثر شهيد دستغيب و«گناهشناسى» اثر آقاى محسن قرائتى در اين باره جزو سير مطالعاتى شما قرار گيرد.
3. شناخت صفات زشت و زيباى انسانى: در سير الى الله شناخت صفات و حالات پسنديده و نكوهيده لازم است. در اين مرحله فقط بايد بشناسيد كه انسان چه صفات نيك و بدى دارد و شخص شما چه صفات نيك و بدى داريد كه بر وجودتان سلطه انداخته است. اينكه راهعلاج صفات رذيله چيست، مربوط به مراحل بعدى مىشود. هم اكنون فقط بايد يك انسانشناسى و خودشناسى نسبى را فراگيريد. يك سير مطالعاتى هم در اين باره لازم است. بعضى از كتاب هايى كه مستقيم يا غيرمستقيم به اين موضوع پرداختهاند عبارتند از:
- «چهل حديث»، امام خمينى(ره).
- «خودشناسى براى خودسازى»، استاد مصباح يزدى.
- «حسد»، آيت الله سيدرضا صدر.
- «اخلاق اسلامى»، شهيد دستغيب.
- «عجب و ريا»، سيد احمد مهرى.
- «فطرت»، شهيد مطهرى.
از ديگر مطالعات بسيار مؤثر در الگوگيرى عملى، آشنايى با سنت و سيره پيامبر(ص) و امامان(ع) و احوال بزرگان و اولياء خدا و همچنين مطالعه خاطرات و وصيتنامههاى برخى از شهداء بزرگوار مىباشد.
در آخر تأكيد مىشود سير مطالعاتى را مرتب انجام دهيد روزى اگر چه يك ساعت باشد.
کد سوال : 858
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>فلسفه احكام
پرسش : لذت موسيقى بر اثر اصوات موزونى است كه سبب آرامش روح است. چرا حرام باشد؟
پاسخ : در مورد شناخت عوامل ديدگاه منفى داشتن فقها و جامعه مذهبى و تريبونهاى مذهبى نسبت به موسيقى توجه به تأثيرات منفى و زيان بار موسيقى به ويژه موسيقى هاى مهيج در حوزهها و ابعاد عقلى، احساسى، اعصاب و روان، عرفان و اخلاق لازم است.
T}تأثيرات موسيقى بر عقل{T
1. خروج عقل از تعادل و جديت؛
شأن و ويژگى عقل آن است كه «معتدل» و «متين» باشد. يعنى با حفظِ استوارى و پختگىاش بتواند به هر صورت ممكن از چاشنىهاى لذّت و سرور، خيال، و انفعال و تحريك بهرهمند باشد؛ امّا در اين ميان، موسيقى (مخصوصاً از نوعِ عالىاش) آن چنان يكّهتاز ميدان لذّت و نشاط، خيال و تحريك و احساس است كه آدمى دچار حالتِ «طَرَب» مىشود.
«طَرَب» تأثيرى است فوقالعاده! با محوريت موسيقى. اين «تأثير فوقالعاده» باعثِ كاهش يا سلبِ جدّيّت عقل مىشود. و اين پيشامد، باعث مىشود كه عقل از محاسبات جدّى، دقيق و واقعبينانه به دور بيفتد.
جوانى كه موسيقىگرا و «طَربخواه» است:
براى زدودنِ افسردگىاش، دُكمه ضبط صوت را حركت مىدهد تا يكى ديگر برايش بخواند و بنوازد تا او «خوش» باشد! اما جوانِ معقول، آن گاه كه در خود افسردگى مشاهده كند سعى در شناختِ عوامل پژمردگى مىكند تا با يافتِ آن علتها، عوامل خوشىِ ماندگار يا معقول را در خود فراهم سازد.
جوانِ موسيقىگرا، براى تحريك و برانگيختن احساس، به درمانهاى مجازى و آنى روى مىآورد.
اين چنين كسى كه خواستهاش را در «موسيقى» مىبيند هيچ وقت به خودش، به عقلش و به ارادهاش اين زحمت را نمىدهد تا ببيند و بفهمد كه كجاى زندگى را اشتباه محاسبه كرده و چه سنگى مقابل راهش است. آيا دوستِ ناباب او را به افسردگى كشانده؟ يا سستى در انجامِ وظايفِ دينى و الهى او را به افسردگى كشانيده؟
پس: «موسيقى، عقل را به خواب مىبرد!» يك شعار و شعر نيست. يك قانون است. يك حقيقت است و براى فهم حقائق بايد چشم گشود نه اينكه چشمها را بست.
موسيقى عقل را به خواب مىبرد: يعنى باعثِ اشتغالِ آدمى به امورى مىشود كه كمكم باعثِ غفلت از خود، نيازها، علل و درمانها مىشود.
موسيقى عقل را به خواب مىبرد. يعنى: مبناى محاسبات و اشكالات و راه حلّها را فراموش كردن. شما دردى داريد كه درمانش تنها با اراده و تغيير شرايط و علل ميسّر است. ولى وقتى مىبينى نوار موسيقى آن را حلّ كرده، ديگر آن را درمانِ دردت مىبينى و ديگر هيچ! اينجاست كه آن درد همچنان عمق و شدّت پيدا مىكند و شما بيشتر به نوار رو مىآوريد... و اين روند تا آنجا ادامه مىيابد كه از آهنگهاى معمولى به تند و غربى و شرقىاش رو مىكنى.
افلاطون مىگويد: «وقتى ريتمِ موسيقى تغيير مىكند، اساس قوانين جامعه نيز با آن متحوّل مىشود». چرا؟ چون اين ديگر عقل نيست كه حاكميت دارد.؛ بلكه موسيقى و طَرَب برخاسته از آن، عقل را به حاشيه مىراند و عقل نيز اساسِ جامعه است. و اين عقل است كه دين را مىشناسد و ما را نسبت به آن ترغيب مىكند. به راستى چگونه ما مىخواهيم - با اين حساب - با موسيقى، دين را بشناسيم و بفهميم؟ و با آن زندگى كنيم؟
جان كلام اينكه: «موسيقى، عقل را به خواب مىبرد». يعنى: او را از محاسبات، واقعيّات و اقداماتِ متناسب، باز مىدارد و اين همان «غفلت» است؛ «هر آن غافل زِيد، غافل خورد تير» و «مشغوليت» به موسيقى عاملِ غفلت است؛ و قران كريم از «مشغولشدنهاى اين چنينى» به «لَهْو» تعبير مىكند. لهو چيست؟
اين واژه، از واژگانِ فرهنگِ قرآن و از زبانِ عرب مىباشد و فرهنگنويسان دربارهاش اين چنين توضيح دادهاند: لهو، آن است كه چيزى آن چنان انسان را به خودش جذب و مشغول نمايد كه باعثِ غفلت و بازماندن از كارهاى مهمتر شود. قرآنكه مىفرمايد: A}«لاتلهِكُم اَموالُكم و لااولاًدكم»{A اموال و اولادتان شما را از ياد خدا مشغول و غافل نكند.
اينك ببينيد كه چگونه قرآن كريم، ضمن آنكه ما را از موسيقى باز مىدارد، چگونه علّتِ مذمّت را هم بيان مىفرمايد: A}«و من الناسِ منْ يشْتَرى لَهو الحديث لِيُضِلّ عنْ سبيلالله»{A؛ V}لقمان (31)، آيه 5.{V عدهاى از مردم از آن چه لهو است استقبال كرده و نسبت به آن گرايش دارند اينان ندانسته خود و ديگران را به بىراهه، گمراهى و اشتباه مىاندازند؛ اين نوعى بازى گرفتنِ دين است. و بدانيد كه سرنوشتى عذابآور و خواركننده در انتظارشان است.
آن گاه حضرت امام صادق(ع) فرمودند: «غنا مصداقى است از آن چه موجب مشغوليت و بازماندن از ياد خدا مىشود. V}ر.ك: وسائلالشيعه، ج 12، ص 226 و 228.{V بارها گفتهايم كه عالىترين نوعِ موسيقى كه داراى اثراتِ كامل طربناكى توأم با شادى، تخيّلآفرينى و احساسانگيزى باشد را «غنا» مىگويند كه از لحاظِ فن موسيقى بايد، با محوريت گفتار و در ضمنِ آهنگ باشد
موسيقى، قوهى تشخيص عقل را ضعيف مىكند. جان كلام اينكه: موسيقى با تأثيراتى كه در اَبعادِ شادىآفرينى، خيالآفرينى و تحريكآفرينى دارد، آن چنان به تقويت احساس مىپردازد و از آن سو، عقل را - هر چند موقتا - ضعيف مىكند كه در اين هنگام، مرجعِ شناخت و تشخيص خوب از بد، مطابقتِ يك موضوع با احساس و ميل خواهد بود، نه هماهنگىاش با ضوابط و استانداردهاى عقل! چندان كه حتى بىمحتواترين مفاهيم رابا بهرهگيرى از آهنگ مىتوان دلنشين و مثبت و عرفانى نشان داد.
كار عقل اين است كه تناسبات را كشف كرده و هر چيز بىتناسب را كنار بزند؛ اما در اين وضعيّت كه آدمى دل سپردهى احساسات و اثراتِ ناشى از موسيقى گردد، جنبههاى احساسى بودن چندان قوى مىگردد كه به سختى مىتواند در درياىِ احساسات وارد شد، امّا خيس از آب نگردد. اينجاست كه آدمى وقتى مىخواهد چيزى را ارزيابى كند، چون آلوده به شناختهاى احساسى موسيقيايى شده، در اين ارزيابى موفق نخواهد بود. شايد بتوان با مثالى اين حالت را ملموستر نمود. بسيار مشاهده كردهايم كه رانندهاى جوان سوار بر ماشين مدل بالا شده و با سرعتِ زياد مشغولِ راندن ماشين است. چندان كه با اين سرعت مافوق صوتش مىخواهد بيرون از فضاى عالم مادى دنيا پرواز كند. وقتى دقّت بيشترى مىكنيم درمىيابيم او به مفهوم دقيق كلمه مشغولِ «دل سپردن» به نوار موسيقى است. آن هم آهنگى با ريتم هيجانآفرين و تحريكزا. هر آن گاه كه نوار ترانه و موسيقىاش، تندتر مىگردد او بر تندى سرعتش مىافزايد، امّا در اين موقيعت او در رانندگى اش مطابقِ استانداردهاى رانندگى و ضوابط عقلى نمىراند. او را مىبينى كه تابعِ همان احساسِ موقعِ شنيدن آهنگ است. و اين احساس، باعث شده تا از تشخيص انسان در حالِ تعادل فاصله بگيرد. او ديگر فقط يك چيز را خوب تشخيص مىدهد: «همگام با تند شدنِ آهنگ به تند شدنِ سرعت» بپردازد. و اينك شما در اطراف همين مثال تفكّر و توجّه بيشترى بنمائيد تا ابعادى ديگر برايتان روشن شود.
«وقتى عقل ملاكِ تشخيص (تصوّر و عمل) باشد، كردار نيز بسيار متين و حساب شده خواهد بود. مگر نه اينكه سبُكى و سستى در عقل، موجب سبكى و سستى در عمل نيز مىگردد؟ پس وقتى مىبينيد كه شخصى با شنيدن آهنگ به رفتارهاى سبك دست مىزند، معلوم مىشود كه عقلش دچارِ خفّت و سبكى گرديده و اين احساس است كه بر وى حكم مىراند. V}صديقين اصفهانى، محمدتقى، غنا، موضوعاً و حكماً، ص 18.{V
البته تصور نشود كه ما با هر آواز خوبى مخالفيم! خير، گفته ما بر اساسِ نظريه كارشناسى «فارابى» است كه موسيقى را به سه نوعِ نشاطآور، خيالآفرين و هيجانساز تقسيم كرده و آن گاه بهترين نوعِ موسيقى آن موسيقى دانسته كه داراىِ هر سه بعد آن هم در سطح عالى باشد. بنابر اين، موسيقى عالى همان مفهومى است كه در روايات از آن به «غنا» تعبير شده است. «غنا» يعنى هر صدايى كه طَرَبْانگيز باشد. «طَرَبْ» چيست؟ معناى اين لغت، اين است كه خوبى و كيفيت صوت طورى باشد كه حالِ شنونده دچار انفعال و تغيير شود. حال چه از جهتِ نشاط و سرور و يا از جهتِ حُزن و اندوه.
«فارابى» پس از تقسيم كردن موسيقى بر سه نوع (نشاط انگيز، احساسانگيز و محرّك، خيالانگيز) مىگويد: «هنگامى كه يك آهنگ داراى ويژگىهاى اقسامِ سهگانه موسيقى باشد، البته كاملتر، برتر و سودمندتر است. تأثير چنين آهنگى جزئى از تأثير يك گفتار شعرى به شمار مىرود. و وقتى اين دو با هم همراه شدند، تأثير گفتار به مراتب كاملتر و بيانكنندهتر براى مقصود است. بنابر اين: موسيقى كاملتر، عالىتر و مؤثّرتر همان موسيقىاى است كه داراىِ ويژگىهاى هر سه نوع باشد و (در عين حال كه موزيك است) با گفتار (نيز) توأم شود.
و در مجموع آن موسيقىاى كه در اين سطح باشد، همان موسيقى آوازى انسان است. ولى باز برخى از انواعِ كامل موسيقى را مىتوان از آلاتِ موسيقى (بدون توأم بودن با گفتار) نيز شنيد. V}حقيقت موسيقى غنايى، به نقل از انديشههاى علمى فارابى درباره موسيقى، مهدىبركشلى، ص205.{V
ملاحظه فرموديد كه از لحاظِ كارشناسى، بهترين موسيقى آن است كه سه اثر داشته باشد. و اين اثرات گاهى از صداىِ خوب با اين نتايج و پيامدها، نشأت مىگيرد و گاهى از آلاتِ موسيقى! امّا مهم اينجاست كه آيا واقعاً اين سه اثر ديگر اجازهى فعاليت به عقل مىدهند؟ از اين رو است كه ما مىگوييم موسيقى قوّه تشخيص را ضعيف مىكند، و اين است اثرِ گفتار يا آهنگ طربانگيز! (كه غنا ناميده مىشود).
در قرآن كريم، توصيه شده كه A}«واجْتَنِبُوا قُولَ الزّور»{A؛ V}حج (22)، آيه 30.{V «اى مردم از گفتارِ باطل ظاهرپسند بپرهيزيد»
حضرت امام صادق(ع) پس از آنكه اين آيه را تلاوت فرمودند، بيان داشتند: يكى از مصاديقِ «گفتارِ بىواقعيت ولى حقنما»، همين «غنا»ست. V}وسائل الشيعه، ج 12، ص 227.{V
در اين روايت و آيه خوب دقت كنيد. چه اينكه نه «خيال» را ماندگارى است؛ نه «احساساتِ برانگيخته از موسيقى»؛ و نه «لذّتهاى زودفرجامش» فرصتِ پائيدن و ماندن دارد.
چكيده و نتيجه گفتار اوّل (تأثيرات موسيقى بر عقل): از مجموع گفتگوهاى پيشين به اين نتايج رسيديم:
1. قانون زيربنايى و غير قابل انكار آن است كه؛ «عقل هر آن چيزى را تقويت كند كه عقل را تقويت مىكند». اگر عنصرى براى عقل، تأثيرگذار نبوده و در استحكام آن اثرى به خصوص نداشته باشد و از سويى به عقل نيز ضرر وارد نسازد، عقل آن را خنثى مىداند، نه به تأئيدش مىپردازد، نه ردّش مىكند.
2. كار عقل آن است كه «عِقال» باشد. يعنى: «قلعه» براى حفظِ جسم و روحِ آدمى و «پايبند» براى بستن پاى هوى و هوس و تمايلات و شهوات. (اين «يعنى» را از معناى واژهى عقل و تناسبش با آدمى به دست آوردهايم).
3. از اين رو چنان چه چيزى (مثلِ موسيقى) نه در استحكامِ آن قلعه نقش داشته و نه در تقويتِ آن بند پاى هوى و شيطان و شيطنتها تأثيرى به سزا؛ ديگر نمىتوان آن را «عقلايى» دانست. چون طَرَفِ حساب عقل واقع نگرديده.
4. براى شناختِ عوامل تقويت و تضعيفِ عقل به منابع فهم و شناخت رو مىنماييم تا بيابيم و بدانيم؛ هيچ منبعى غنىتر و دقيقتر از «عقلِ برتر» يعنى عقلِ خدا (عقل عصمت) نيست. اين عقل در آئينه وحى انعكاس يافته. براى شناختِ ماهيت عقل و اسباب نفع و ضرر آن، مسائلى در قرآن و حديث آمده كه هيچ يك نه تنها موسيقى را مفيد ندانستهاند، بلكه مطلق موسيقى (حتّى نوعِ معمولىاش) را مفيد عقل معرّفى نكرده، بلكه عالىترين نوعِ موسيقى را كه واجد سه فاكتور: لذّتآفرينى، خيالسازى و هيجانانگيزى (تحريك احساسات و اندام) است را ناپسند مىداند.
موسيقى در حاكميتش يكهتاز است كه در تشخيصِ خوب يا بد چيزى «طبقِ ملاكهاى خود رفتار مىكند. يعنى هر قدر، احساس لذّت و خيال و انفعالات جسمانى بيشتر باشد، پس بهتر است. امّا كار عقل اين است كه تناسبات را كشف كرده و اعتدال در هر چيز مخصوصاً ابعاد فوق را شناخته و اِعمال گرداند.
حال اگر موسيقى به عالىترين نوعش يعنى گفتارى (و توأم با صداى آهنگ) گفته شود، همين اثراتِ تخريبىاش بيشتر مىگردد. چون ديگر در اينجا، ضريب تخريب و سحرِ روح و جسم، حدّ و حصر ندارد. اينجاست كه قرآن فرموده: A}«واجتنبوا قُولَ الزّور»{A «اى مردم از گفتارِ باطل ولى ظاهرپسند بپرهيزيد».
حضرت امام صادق(ع) اين گفتار دو گانه با دو چهره جذب و دلرُباى، همراه با تخريب و سلطنتيابى را در مصداقِ «غنا» (موسيقى عالى = آهنگ با محوريت گفتار مطرب) معرفى فرمودند.
T}تأثيرات موسيقى بر احساس:{T
شايد بارها شنيدهايد كه مىگويند: «موسيقى يعنى سكوتِ آهنگين! آن گاه كه «سه تار» در دستانِ نوازنده قرار مىگيرد و ازتعاشاتِ صوتى منظم و موزيكاليش در هوا موج مىافكند، روحِ آدمى لحظههاى سكوتِ طبيعت برايش تداعى مىشود. در اين اوقات است كه آرامش، در سلول سلول جسم و جان نفوذ مىكند و نياز روحى انسان در كوتاهترين مدّت و با كمترين هزينه پاسخ داده مىشود.
با تدبّر در گفته بالا مىبينيد كه انس با موسيقى را با حسّ زيبايىخواهِ انسان گره مىزنند. يعنى همچنان كه ما نمىتوانيم هر لحظه كه بخواهيم در باغ قدم بزنيم، امّا با ايجاد فضاى سبز مصنوعى (باغچه، گلدان و پانسيون) آن خواسته را بر آورده مىسازيم، به همين ترتيب نيز سكوتِ طبيعت را با آهنگ خاطرهآفرين موسيقى در محيط كوچكمان بازسازى مىكنيم.
شايد بيانات گفته شده، مغز و ماهيت حرفِ موسيقىخواهان طبيعتگرا باشد. امّا اين گفتهها را نيز جدّى نگيريد. نقدِ سخنان ياد شده را با دقّت مطالعه كنيد:
وقتى شما بينِ «فضاى سبز وسيع مثلِ باغستان» و «فضاىِ سبز كوچك مثل باغچه و پانسيون» مقايسه مىكنيد، چند چيز را مىيابيد كه مىتوانند «وجه شباهت و تناسب جهت برقرارى مقايسه» بين اين دو مكان باشند. امّا همين موارد يا مواردى از اين قبيل نه تنها در دو عنوانِ «طبيعت و محيط زيست سالم» با «موسيقى» وجود ندارد، بلكه گاه عكس اين حالات مشاهده مىشود. از اين روست كه مىگوييم مقايسه بين موسيقى و فضاى طبيعت بِكر، مقايسهاى است بىربط و همراه با فرسنگها فرق و فاصله:
- عناصر به كار رفته در فضاى سبز وسيع همان عناصر به كار گرفته شده در فضاى گل خانه است. امّا عناصر به كار رفته در محيط طبيعت با عناصرِ استفاده شده در موسيقى و فضاى مصنوعى آن تفاوت دارد. ازاينرو، آهنگ طبيعت، شما را به تفكّر پيرامونِ ذاتِ آن آهنگ كه پيامِ فطرت است سوق مىدهد، ولى امواجِ موسيقى شما را - ناخودآگاه - به تفكّر در مورد آن چيزى كه مقصودِ خواننده يا نوازنده است وامىدارد.
يكى از خوانندگانِ موسيقى پاپ مىگويد: «موسيقى، زبانِ زبان هاست» و هيچ ابزارى براى انتقالِ خواستهها و افكارِ پيدا و ناپيدا بهتر از موسيقى نيست. چون در آن واحد سه كار انجام مىدهد: لذّتآفرينى، هيجانافكنى، خيالسازى. و اين سه پلى است براى آن چه در فكر و روح و خيالِ نوازنده يا خواننده مىگذرد. يك پژوهشگر موسيقى مىگويد: «به وسيله موسيقى، معيارهاى شنوندگان تغيير داده مىشود و آنها را با تربيت والدينشان بيگانه مىكند. V}ر.ك: صفىزاده، فاروق، موسيقى شيطانى در غرب.{V
نمونه كاملاً مستندِ اين گفتار همان چيزى است كه در موسيقى «راك»، «پاپ» و «هوىمتال» القاء مىشود. اين موسيقىها كه عمدتاً توسط گروههايى شيطانپرست تهيه و توزيع مىگردد!! اين مفاهيم تكرار مىشود: «به جهنّم خوش آمديد، سرودى از جهنّم، شهروند جهنّم، به مِن شيطان گوش بده، شيطان خداوندِ ماست، ما با تمامِ ارواح شرير تسخير شدهايم. V}همان.{V
تفاوتِ ديگرى كه بين لذّت بردن از فضاى سبز وسيع و كوچكِ خانهاى با طبيعتِ واقعى و فضاى طبيعتِنماى موسيقى وجود دارد آن است كه: براى لذت بردن از محيط طبيعت و چهچه پرندگان و موسيقى ذاتىِ طبيعت، نيازى به تلقين به احساس بردن و تلاش براى ايجاد حسّ لذّتبَرى نيست! ولى آن گاه كه مىخواهيم از كنسرت موسيقى و صداى خواننده لذت برده و در نهايت به اوجِ اُنس با موسيقى رسيده (كه اثرش در هيجان انگيزى و خيالسازى برمَلا مىگردد) بايد خود دست به كار شده و درون و بُرون را براى لذّت بردن آماده كنيم. يعنى نوعى تلقينِ لذّتبرى. (از خواننده محترم درخواست مىشود به اين قسمت توجّه بيشترى نمايد!) اينجاست كه ما مىگوييم براى لذت بردن از موسيقى، بايد در حسّ زيبايىخواهى دست بُرد. دقيقاً مثل كسانى كه براى خنديدن به بعضى جملات بايد خود را به حالتِ خنده شبيه كند. اگر چيزى زيباست پس حقِّ اوست كه نسبت به او گرايش داشته باشيم، نه چيزى ديگر! حرفِ ما ا ين است كه آنها كه از موسيقى احساس لذّت مىكنند براى اينكه اين «احساس» به آنها دست بدهد، به شيوههايى متوسل مىشوند كه به هر جورى كه شده به خود بقبولانند كه «موسيقى پلى است ميانِ انسان و طبيعت...».
T}تفاوت احساسات{T
براى روشن شدنِ بيشتر اين قسمت كه در واقع، مهمترين بخش بيانِ تفاوت ميانِ احساسِ برخاسته از موسيقى با احساسِ برخاسته از طبيعت است، با هم سخنانِ «موراى شافِر»، نويسنده، شاعر و آهنگساز كانادائى را مىخوانيم: «تقريباً هيچ صدايى در جهانِ مدرن نيست كه به طور مصنوعى ايجاد نشده باشد و در تملّك كسى نباشد، مثلِ موسيقى، بوق اتومبيل و سر و صداى كارگاههاى ساختمانى... و اين صداهاى مصنوعى به تعبيرى برآيندِ خواست و ارادهى گروههايى خاصاند كه مىخواهند ارادهشان را اقشار ديگر جامعه تحمّل كنند... و در اين هجوم بىامانِ صدا و فرياد و بوق، مجالى براى انديشيدن و آرامش ذهن و فراغتِ تن و روان باقى نمىماند».
اينك خود قضاوت كنيد كه با اين وجود ديگر چه شباهتى ميان طبيعت و صداى مصنوعىِ موسيقى وجود خواهد داشت تا در نتيجه موسيقى، پلى باشد ميانِ انسان و طبيعت؟! در ادامه گفتههاى وى آمده: «... از آن زمان كه انسان دشتهاى وسيع و پهناور را به سوى كلانشهرهاى پرجمعيت ترك گفت؛ و از آن هنگام كه صداى زنگ ساعت جاى آواز خروس و صداى باد و باران را گرفت و صداى كارخانه جاىِ صداى آواز پرندگان را اشغال كرده و ما به جاى تسليم شدن به چرتزدنهاى طبيعى با ضرباهنگِ شتابناكِ زندگى شهرى خو كرديم، تمدّنى بنا نهاده شد كه در آن فاصله بسيار كم انسانها با يكديگر خطر بروز اختلافها را افزايش داده است».
اين آهنگساز و شاعر و نويسنده، در ادامه سخنانش به پوچى و دور از واقعيتِ پاك بودنِ صداها و عدمِ ارتباطشان با طبيعت، مىپردازد و مىگويد: «آن چه براى ما ضرورى است، مراسمى است آرام و بىهياهو كه در آن جماعت گردآمده لحظاتى زيبا را با هم سپرى كنند، بىآنكه براى بيان احساساتِ خود به شيوههاى منحط يا ويرانگر متوسّل شوند».
دقت كنيد و ببينيد كه: چرا آنها كه مىگيوند «موسيقى روح را پالايش مىكند» و «موسيقى يك ضرورت است» و «موسيقى رازگويى و نيايش انسانِ خاكى با خداست» آن قدر كه با «تار» و «سه تار» انس دارند، با قرآن و نماز و دعا مأنوس نيستند؟ چرا از خدا سؤال نمىكنند كه براى نزديكى و رسيدن به تو (=عرفان) از چه راهى بياييم؟ و آيا اساساً خدا اين حق را ندارد كه بگويد از چه راهى مىتوانيد به من نزديك شويد؟ چرا «عارفان عرفانِ موسيقيايى» به اين احاديث و آياتى كه در آن نه تنها موسيقى ترويج و تأييد نشده، بلكه مذموم هم بوده، توجه ندارند؟ بخشى از آيات و روايات را در بحث «شناخت عقلى پيرامون موسيقى» گفته و بقيه را در ادامه خواهيم گفت.
«چرا به خدا، عملاً اين حق را نمىدهند كه به حال و هواى مصنوعى برخاسته از موسيقى را عرفانى و آرامشآور نداند؟ بلى، ما منكر نيستيم كه موسيقى آن چنان دل و روح را مىلرزاند كه اشك جارى مىشود. ولى بحث اينجاست كه اين حالت، چقدر مورد تأئيد خداست؟ چرا مىخواهيم «حالت مجازى و مصنوعى» را به جاى «حالت حقيقى و معنادار» حساب كنيد؟
در ادامه گفتههاى آهنگساز و شاعرِ كانادايى به اين موضوع پرداخته شده: «... توجّه به آن چه هنگامِ اجراى كنسرتهاى موسيقى كلاسيك در غرب مىگذرد، خالى از فايده نيست. آن چه در اين كنسرتها بسيار تعجّببرانگيز است، جماعت شنوندهاىاند كه حاضرند نفس را در سينه حبس كرده و به اصواتى كه هوا را به ارتعاش درآورده، گوش بسپارند. شايد اين نهايتِ موفقيت در اجراى يك قطعه موسيقى باشد. امّا بايد يادآور شد كه چنين سكوتى بيشتر از عادت ناشى مىشود تا از قدرتِ زيبايى».
جهتِ شناخت و فهم فزونتر اين كلام، به ادامه گفتههاى «موراى شافر» (آهنگساز و شاعر كانادايى) توجه فرمائيد، شافِر پس از آنكه تأثير عادت و تلقين در توجّه به موسيقى را علّتِ نهفته در رازِ گوشسپارى شنوندگانِ كنسرتها مىداند، اضافه مىكند كه: «من بارها از خود پرسيدهام آيا ممكن نيست كه شبيه چنين مراسمى را در موقعيتهاى ديگرى مثلاً گوش سپارى مشترك به آواز پرندگان و يا جشنهاى تابستانى برپا كرد. V}روزنامه اطلاعات، چهارشنبه، 2 آبان 1380، صفحه 5.{V
آرى! اين است تنها گوشهاى از معناى اين سخن ما كه: «موسيقىگرايى نوعى تحريف و تغييرسازى است در حسّ زيبايىخواهى و ايجاد دگرگونى در ذائقه روحى و روانى بشر». به راستى چرا همان لذّتى را كه مىخواهم با شنيدن صداى مصنوعى موسيقى به دست آورى با دل سپردن به طبيعت و نواى فطرت تحصيل نمىكنيم؟ در روزگار ما نه تنها رابطه انسان با انسان بسيار تيره است، بلكه رابطه انسان و طبيعت نيز نگرانآور است.
اُنس با طبيعت يكى از خصايص انسانى است و زمانى كه خصايص انسانى نابود گردد، حيات انسانى هم به دنبال آن از بين مىرود. اگر حسّ زيبايىخواهى و آسودهطلبى جوان را به موسيقى و طربناكى سوق مىدهد، پس چرا همين حسّ او را به محيط، طبيعت، زمزمه چشمههاى كوهسار متمايل نمىكند؟ و يا چرا او را به اين شدّت سمت و سو نمىدهد؟
كدام مفهوم موزيكالى پرمعناتر از حقيقتى است كه در طبيعت و ساير زيبائىهاى فطرى نهفته؟
T}تأثير موسيقى بر سيستم اعصاب{T
عُلماى علم «فيزيولوژى»، دستگاه عصبى انسان را به دو قسمت تقسيم كردهاند:
1. سلسله اعصاب ارتباطى: شاملِ ستون مركزى عصبى و نخاع، نيمكرههاى مغز، اَعصاب محيطى.
2. سلسله اعصاب نباتى: شامل سيستم سمپاتيك و پاراسمپاتيك.
وقتى كه از خارج تحريكاتى بر روى اَعصاب شروع مىشود اعصاب سمپاتيك و يا پاراسمپاتيك به ميزان تحريكات خارجى وارده تعادل از دست مىدهند. بديهى است هر اندازه بين اين دو سيستم عصبى، فاصلهها بيشتر شود به همان اندازه نيز نگرانىهاى روانى و اغتشاشات فزونتر مىگردد.
و از جمله علل و عوامل تحريكاتِ خارجى، ارتعاشاتِ موسيقى است. موسيقى وقتى كه با آهنگهاى نشاطانگيز يا نوارهاى حزنآور همراه گردد (مخصوصاً اگر با ارتعاشاتِ عجيب و غريب سمفونيك اجراء گردد) به طور مسلّم تعادل لازمى را كه بايستى بين دو دسته عصب نامبرده وجود داشته باشد را بر هم مىزند و در نتيجه اصولِ حساس زندگى (اعم از هضم، جذب، دفع، ترشحات، ضربات قلب و وضعِ فشار مايعات بدن مثل خون و...). را مختل ساخته و رفته رفته شخص را به گرفتارىها و امراضى نزديك مىسازد كه طبّ جديد با تمامِ پيشرفتهايش نمىتواند آسيبهاى پيش آمده را درمان كند. مثل اغتشاشاتِ فكرى، اَمراض روانى (افسردگىها و حتى بىخيالىها)، سكتههاى قلبى و مغزى. V}ر.ك: تأثير موسيقى بر روان و اعصاب، صص 3، 6، 26 و 92 به بعد.{V
پروفسور «ولف آدلر» استاد دانشگاه كلمبيا ثابت كرده كه: بهترين و دلكشترين نوارهاى موسيقى شومترين آثار را روى دستگاه اعصاب انسان باقى مىگذارد، مخصوصا اگر هوا گرم باشد اين تأثير مخرب، شديدتر مىشود.
«توجه دقيق به بيوگرافى مشاهير موسيقى جهان نشان مىدهد كه در دوران عمر به تدريج دچار ناراحتىهاى روحى گرديدهاند، تا آنجا كه رفته رفته اعصاب خود را از دست داده و عدهاى نيز مبتلا به بيمارىهاى روانى شدهاند. عدهاى به ديار جنون رهسپار شده و دستهاى ديگر فلج و ناتوان شدهاند. چنان كه هنگام نواختن موسيقى درجه فشار خونشان بالا رفته و دچار سكته ناگهانى شدهاند. V}ر.ك: همان.{V
از آن چه گفته شد، چنين به دست مىآيد كه هر نوع موسيقى، به ويژه آهنگهاى احساسى برانگيزش، تحريكاتى در اعصاب «سمپاتيك» و «پاراسمپاتيك» به وجود مىآورد كه در نتيجه، تعادلِ اين اعصاب به هم خورده و انسان دچار ضعف اعصاب مىگردد. آن چه مهم است اينكه ضعف اعصاب نيز، خود امراضِ ديگرى از قبيل: اختلالِ حواس، پريشانى، جنون، ثقل سامعه (سنگينى گوش)، نابينايى، سل و... به وجود مىآورد. البته تصوّر نكنيد كه مشكل در همين 8 - 9 مورد اختلال ياد شده خلاصه مىگردد. موسيقى به سبب ايجاد هيجانات روحى و مغزى، گاهى به حمله يا سكته خفيفِ قلبى منجر شده و ناگهان باعثِ سكته و مرگ مىشود.
دكتر «الكسيس كارل»، زيست شناس و فيزيولوژيست فرانسوى مىنويسد: «كاهش عمومىِ هوش و نيروى عقل، از تأثير الكل و سرانجام از بىنظمى در عادت ناشى مىشود؛ و بدون ترديد سينما و راديو در اين بحران فكرى سهيماند».
موسيقى نه تنها در شنوندگان اثرات منفى بر جاى گذاشته، بلكه در نوازندگان نيز تأثيرات خطرناكى داشته است. اخبار و گزارشات زير تنها گوشهاى از واقعيت است:
* در ايالتِ «لتيل راك» آمريكا، جوانى كه پيانو ياد مىگرفت، نغمات موسيقى چنان در روح آن جوان هيجان ايجاد كرد كه بدون دليل از جاى برخاست و با 19 ضربه چاقو، معلم خود را از پاى درآورد V}روزنامه اطلاعات، شماره 9622.{V «باخ»، موسيقىدانِ اطريشى، به اختلال حواس و كورى گرفتار شد.
«فردريك هندل»، موسيقىدان آلمانى و «ماريا آلنا» خواننده ايتاليايى و «موريس راول» نوازنده فرانسوى، هر سه به نابينايى مبتلا شدند.
«موزارت» و «شوين» (دو موسيقىدان مشهور) به ضعف قوا و سل دچار گرديدند.
«مشوبرت»، «واكتر»، «دوكونيسى» و «مندلسن» به اختلالاتِ عصبى، پريشان فكرى و كشمكشهاى روحى مبتلا گرديدند.
«شومان» و «دووراك» گرفتار ضعف اعصاب شديد و سرانجام ديوانگى شدند.
«بتهون» در سى سالگى كاملاً ناشنوا شد و پس از ضعف اعصاب، ديوانه گرديد.
موسيقى، گذشته از ركود فكرى، رفته رفته انسان را در كارها سُست و تنبل، بىاراده و لااُبالى مىسازد، تا جائى كه گاهى كارهاى ضرورى از انسان فوت مىشود و سرمايه جوانى، عمر و نيروى فعاليت خود را به رايگان از دست مىدهد.
«الكسيس كارل» دانشمند معروف در كتاب «راه و رسم زندگى» چنين مىنويسد: «راديو و سينما و ورزشهاى نامناسب، روحيه فرزندان را فلج مىكند».
تجربه نيز ثابت كرده كه اشخاصى كه زياد سرگرم به موسيقى هستند، اغلب افرادى بىاراده و مسامحهكار و در مقام تعقّل و تفكّر راكد و ضعيفاند. توضيح آن را در گفتارِ موسيقى و عرفان، بيان مىكنيم.
T}تأثير موسيقى بر اخلاق و عرفان{T
انسان، در مسير «انسانشدنش» و رسيدن به فراز ابرهاى «عرفان» به «شتاب» نياز دارد. چه اگر تا جوانى باقى است و او كارى، «كارستان» نكند ديگر در كهنسالى دروگر خرمنِ «افسوس» خواهد بود. او مىبيند كه پله پله صعودش از زندگى ساده به مدرنيته، جز تحيرآفرينى تأثير ديگرى نداشته و اينجاست كه سعى دارد از پيشرفت صنعتى به نفعُ خود بهره گيرد؛ دست انداختنهاى متعددش به دامنِ ابزارهاى قديم و جديد نشانى است از شور و شوقش به آن پيشرفت؛ پيشرفتى به سبكِ نوين و روزآمد!
در اين گير و دار، گوشش به آن چيزى بدهكار است كه چشماش را خيره و عقلش را شيفته كرده... «ديدهى چشم»، شاهدِ تأثيرات عميق و فورىاى است كه از آهنگ برمىخيزد. بر دل مىنشيند و در قلب شور و هيجان برپا مىكند تا آنجا كه اين ارتعاشات، ابرهاى احساس را به تكاپو انداخته و گونه صورت را از بارش خود اشكبار مىسازد. او انتظار دارد كه پس از اين، آسمان چشمش، رنگينكمانِ «عرفان» و گرمىِ خورشيد «لقاء» و درخشش محفل «انس و حضور» را نمايشگرى كند.
او در طلب است كه از ارتعاشاتِ آهنگ و موسيقى و نواى خوانندگى، تحولى بسازد و بسوزد. ولى ديوارى بين «او» و «آنچه در طلباش است» خودنمايى و مانعسازى مىكند. مانعِ ترديدافكنى دربارهى «فقدان صلاحيت موسيقى براى سير عرفانى» برايش علامت سؤال است.
او مىپرسد: چرا با موسيقى نمىتوان به عرفان رسيد؟
اينك در اين گفتار در پى آنيم كه پاسخى «حركتآفرين» ارائه دهيم؛ نه آن چنان مفصّل و نه چندان مختصر. امّا پرورندهى نوعى حركت! حركت براى دانستنِ بيشتر. اميد كه اين مجموعه، ضمن آنكه شما را به ابعاد گوناگونِ موضوع ره بنمايد، بتواند هيجان و شوق بيشتر دانستن را نيز پديدار سازد.
موسيقى چيست؟ موسيقى يا موسيقيا (Moosika) (واژهاى يونانى است كه در حوزهى مفاهيم دينى و زبان عربى، معادل «غنا» را داراست و در اصطلاح عبارت است از: تركيب صدا و آواز، همراه با نوعى تركيب و تناسب به هدفِ لذّتآفرينى، خيالسازى، ايجاد هيجان و تحريك. پس، هر صدايى موسيقى نيست، صداى متناسب آن است كه زيبايى توأم با كشش طبيعى، ريتم و وزن، زير و بم، ترجيح و تحرير (غلتش و پيچش)، اوج و فرود مناسب... باشد.
انواع موسيقى: آنچه از مجموع تعاريفِ موسيقى به دست مىآيد آن است كه: چون اصل در موسيقى گفتار است و سپس صداى ناشى از ابزار، پس موسيقى تقسيم مىشود به:
آوايى: كه صرفاً حنجره باعث آن مىشود.
ابزارى: كه توسط ابزار موسيقى توليد مىگردد.
موسيقى برتر كدام است؟ «فارابى» كه خود يكى از فيلسوفان و موسيقىشناسانِ نامى است مىگويد: «... روشن شد كه موسيقى بر سه نوع تقسيم مىشود:
يكم. موسيقى نشاطانگيز: در ما احساسِ خوشآيندى پديدار مىسازد. هنگام استراحت و براى رفع خستگى به كار گرفته مىشود.
دوم. موسيقى احساسانگيز: عواطف ما را بيدار مىسازد، و هنگامى به كار برده مىشود كه بخواهند شخصى را وادار به افعالى سازند كه تحت تأثير ميل خاصّى انجام مىدهد؛ و يا حالت روحىِ خاصى را تحت ميل خاصى در او ايجاد كنند.
سوم. موسيقى خيالانگيز: قوّهى تصور ما را تحريك مىكند، به ويژه اگر همراه با گفتارهاى خطابى و منظوم باشد.
موسيقى طبيعى نزد انسان، آن است كه عموماً يكى از اين سه تأثير را ايجاد كند، چه براى تمام مردم و هميشه اوقات و چه براى اكثريت مردم و اغلب اوقات و موسيقىهايى كه تأثيرشان از عموميّت و شمول بيشترى برخوردار باشد. بنابر اين، موسيقى كاملتر، عالىتر و مؤثرتر همانا موسيقىاى است كه داراى ويژگىهاى هر سه نوع باشد و با گفتار توأم شود و اين خاصّ موسيقى آوازى انسان است، البته برخى از انواع كامل موسيقى را مىتوان از آلاتِ موسيقى نيز شنيد. V}هشت گفتار پيرامون حقيقت موسيقى غنايى (تلخيص و گزينش از كتاب انديشههاى علمى فارابى دربارهى موسيقى، تأليف دكتر مهدى بركشلى)، ص 204.{V
موسيقى قابل قبول از ديدگاه فقه: آنچه از آيات و روايات به دست مىآيد، در علم فقه، نسبت به هيچ يك از انواع موسيقى تشويق نشده و نمىتوان شكلهاى گوناگونِ موسيقىهاى موسوم را «مستحب» دانست. يعنى: داراى ثواب و تشويق نيستند. همچنان كه تمامى صداها و آهنگها نيز، حرام نيستند. بنابر اين: تعبير «موسيقى قابل قبول از ديدگاه فقه» به معناى اين است كه «فقه، كدام نوع از انواعِ موسيقى را حرام نمىداند»؛ نه اينكه «فقه، كدام موسيقى را پذيرفته و ما را نسبت به گرايش به آن تشويق مىكند!».
فقها و كارشناسان فقه، موسيقى غيرقابل قبول را «موسيقى غنائى» دانسته و در مقابل موسيقى پذيرفته شده (البته به معناى فاقد حكم حرمت) را موسيقى «بدون غنا» دانستهاند.
غنا چيست؟ آيا هر صوت خوش و زيبائى غنا است؟ مسلماً چنين نيست؛ زيرا آنچه در روايات اسلامى آمده و سيرهى مسلمين نيز آن را حكايت مىكند اين است كه قرآن و اذان و مانندِ آن را با صداى خوش و زيبا بخوانيد.
«غنا» آهنگهايى است كه متناسب مجالس فسق و فجور و اهلِ گناه و فساد باشد.
به تعبير ديگر «غنا» به صدايى گفته مىشود كه قُواى شَهوانى را در انسان تحريك مىنمايد.
نكته ديگر اينكه «غنا»، مصاديق مشكوكى نيز دارد (مانند مفاهيم ديگر) كه انسان به راستى نمىداند فلان صدا مناسب با مجالسِ گفته شده است يا نه؟ در اين صورت به چند شرط، شنيدن آن صدا حرام نيست:
1. داشتن آگاهى و شناختِ كافى از مفهوم عُرفى و فقهى غنا.
2. آن صدا نه تنها براى همان شنونده تحريك نداشته باشد؛ بلكه براى ساير كسانى كه مىتوانند شنوندهاش باشند، تحريكزا نباشد.
3. نداشتن تحريك براى يك نفر شنونده يا تحريك ساير شنوندگان به اين خاطر نباشد كه آنها آن چنان با موسيقىهاى متنوع انس داشتهاند كه ديگر اين آهنگ برايشان عادى شده باشد. V}تفسير نمونه، ج 22، ص 117.{V
کد سوال : 859
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>فلسفه احكام
پرسش : فلسفه بردهدارى و مشروعيت آن در اسلام چيست؟ چرا اسلام كه دين آزادى و رهايى بخش است برده دارى را به طور كلى لغو نكرده است؟
پاسخ : نظام هاى اجتماعى در هر دوران تابعى از مجموعه شرايط اقتصادى، سياسى، فرهنگى و... مىباشد. همان گونه كه امروزه نظام كارگرى و كارفرمايى و... در جهان حاكم است و شرايط اقتصادى، اجتماعى، فرهنگى خاص آن را ايجاب نموده است. تا چند قرن پيش در تمامى جهان نظام برده دارى روش مناسب براى اداره امور آن دوران بوده است؛ به گونه اى كه هيچ نظامى در شرايط آن روز امكان جايگزينى آن را نداشته است. از اين رو مناسب ترين شيوه در شرايط آن روز، شيوه برده دارى بوده است. بررسى زمينههاى اين موضوع بسيار وسيع و گسترده و از مجال اين پاسخ خارج است. اسلام نيز با توجه به اينكه تغيير اساسى در سيستم اجتماعى آن روز نه ضرورى بوده و نه ممكن، به اصل اين مسائله صحه گذاشت، ولى با وضع قوانين در چند جهت حركت كرده است :
1. تأمين حقوق افراد با وضع قوانين در مورد كيفيت استرقاق (بنده گرفتن) و تحريم آن جز در موارد خاص.
2. وضع قوانين در جهت حمايت از حقوق بردگان و تنظيم روابط صحيح بين مالك و برده.
3. ترغيب مردم به آزادسازى بردگان و وضع قوانينى براى حصول اين مقصود (مانند كفارات و شرايط عتق). در مجموع اسلام شرايطى را براى بردگان فراهم ساخت كه آنان به مقامات و درجات مهم علمى و سياسى در جامعه اسلامى دست يافتند و حتى مدت ها حكومت «مماليك » بر بسيارى از نقاط كشورهاى اسلامى پديدار شد. در حقيقت اسلام با فراهم آوردن شرايط انسانى و عاطفى براى زندگى بردگان، بردگان را از سراسر دنيا مشتاق به پيوستن به جامعه اسلامى نمود و آنان در بازگشت به موطن خود همراه با آزادى، مبلغ و مروج اسلام مىشدند. اسلام راه برده شدن افراد آزاد را مسدود كرد و از سوى ديگر راه آزادى بردگان را گشود و مسلماً يكى از عوامل دگرگونى نظام بردگى در جهان، نقش اسلام در اين زمينه بوده است. كنيزها نيز در اين بين مشمول همين قاعده و قانون بودهاند. آنان از كشورهاى ديگر كه در جنگ با مسلمانان اسير مىشدند، و يا به صورت تجارى وارد ممالك اسلامى مىگشتند، با فرهنگ اسلامى و مزاياى نجات بخش آن آشنا شده و بسيارى از آنان همانند ديگر مردم در جامعه اسلامى زندگى مىكردند و مالكيت كنيز در حكم عقد ازدواج بود و موجب محرميت به مالك آن مىگرديد. بجاست بدانيم كه مادر برخى از ائمه ما كنيز بودهاند، حتى مادر امام زمان(عج) نيز كنيزى رومى بوده است. سخن در اين مقوله بسيار گستردهباشد. اما توجه به اين نكته مهم است كه تنها عاملى كه در اسلام مجوز استرقاق (گرفتن بنده و كنيز) است موردى است كه كسانى در جنگ با اسلام به عنوان دين حق اسير شده باشند و پرواضح است كسى كه به خداوند رحمان كفر ورزيده است و باز به اين حد هم بسنده نكرده است؛ بلكه با دين حق مبارزه مىنمايد. آيا حق حيات براى اين گروه قائل شدن، جز از روى تفضل الهى است ؟! معذ لك، اسلام حق حيات اينان را تضمين كرده، كشتن اسير را جز در شدت درگيرى و در معركه جنگ روا ندانسته است، لكن بايد اين افرادى كه از آزادى عمل خود سوء استفاده نموده عليه دين خدا قيام نموده در نبرد عليه دين خدا و مؤمنين به آن شركت جسته است، دايره فعاليت هايشان و آزادى آنها محدود گردد. با وجود اين آموزههاى بسيارى در اسلام براى رهايى آنان ارائه نموده است و براى تحقق اين آموزهها نيز پاداش بسيار زيادى قرار داده است. V}براى مطالعه بيشتر ر.ك:
الف. طباطبايى، سيدمحمدحسين، تفسير الميزان، ج 6 (عربى) ج 12 (فارسى)، ذيل آيت 116 تا 120 (سخنى درباره بردگى و بردگى گرفتن)؛
ب. موسوى زنجانى، اسلام و مسأله آزادى، بردگى؛
پ. حجتى كرمانى، از بردگى روم قديم تا ماركسيسم؛
ت. مكارم شيرازى، ناصر، فرآوردههاى دينى؛
ث. بيدار فكر، بردهدارى در روم باستان؛
ج. مبشرى، اسدالله، حقوق بشر؛
ح. گرامى، محمد على، نگاهى به بردگى؛
خ. ايرجى، صادق، بردگى در اسلام.{V
کد سوال : 860
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>فلسفه احكام
پرسش : چرا برخى از نمازها را بلند مىخوانيم و برخى را آهسته؟ مگر براى خداوند فرقى مىكند؟ چرا در مورد بانوان بلند خواندن نماز واجب نيست، حتى اگر نامحرم هم نباشد؟
پاسخ : اين حكم نيز از تعبديات است.؛ بلكه قاعده كلى در باب عبادات تعبدى بودن آن است و كمتر دانش بشر توان درك آن را دارد، چون به طور مستقيم به رابطه انسان با خدا برمىگردد و آثار اجتماعى يا دنيوى آن تطفّلى و كمرنگتر است به خلاف معاملات كه به روابط اجتماعى و بيشتر دنيوى انسانها با يكديگر مىپردازد و اسرار و حكمتهاى آن بيشتر قابل درك است.
به هر حال يكى از حكمتها، جهتگيرى احكام اسلامى در تمرين و ايجاد ملكه و نيز گام عملى به سوى كم كردن حضور زنانه و كاستن از ميزان تهييج و ايجاد انگيزش جنسى در مردان است. در مواردى كه نامحرم وجود دارد كه مسأله روشن است و در مورد سؤال نيز به عنوان يك جهتگيرى و تمرين پرورش اين خصلت و ايجاد ملكه در بانوان است تا در غير از اين موارد به نحو مؤكدتر رعايت كنند. لذا يكى از فلسفههاى عبادت اظهار خضوع و تسليم در مقابل امر پروردگار و ايجاد روح عبوديت و بندگى در انسان است؛ چنان چه امام سجاد(ع) مىفرمايد: «الهى كفى بى فخرا ان اكون لك عبدا؛ خدايا! همين افتخارم بس كه بنده تو هستم ». و گاهى بعضى از دستورات براى آزمودن روح تسليم و بندگى است. فرمان خدا به حضرت ابراهيم(ع) براى قربانى كردن اسماعيل نمونه اى از آن است. در دستورهاى عبادى و احكام الهى گاهى هدف تسليم و پذيرش دستور و تمرين براى جلب رضايت خداوند و اطاعت محض از آفريدگار است و گاهى تمرين براى متابعت از سنت و روش پيامبر(ص) است و جهر و اخفات در نماز - چنان چه از بعضى از روايات استفاده مىشود - يكى از سنت هاى پيامبر اكرم(ص) است كه خداوند خواسته با اين سنت امت را نسبت به پاى بندى به سيره و سنت پيامبرش آزمايش كند.
البته در اين باره وقتى از امام سوال كردند: چرا نماز مغرب و عشا بلند خوانده مىشود؟ امام(ع) فرمود: چون در وقت مغرب و عشا هوا تاريك است؛ بنابراين قرائت را بلند مىخواندند كه اگر كسى از آن نزديكى عبور كرد بداند نماز جماعت برپاست و شركت كند ولى در نماز ظهر و عصر چنين نيازى نيست.
شخصى از امام(ع) پرسيد: چرا نماز جمعه و مغرب و عشا را بلند بخوانيم و نماز ظهر و عصر بايد آهسته خوانده شود؟ امام (ع) در جواب فرمودند: پيامبر اكرم(ص) وقتى به معراج رفتند اولين نمازى كه بر او واجب شد ظهر جمعه بود و خداوند به پاس احترام پيامبر(ص) ملائكه را به ميهمانى فرا خواند و همه نماز ظهر روز جمعه و مغرب و عشا را با پيامبر خواندند و خدا به پيامبرش دستور داد كه نماز را بلند بخواند تا برترى او را بر ملائكه آشكار گرداند ولى نماز عصر را چون به تنهايى انجام داد مامور شد آهسته بخواند و علاوه بر اينكه بلند خواندن و آهسته خواندن يك نوع تعبد و تسليم در مقابل دستورات پروردگار و اقتدا به سنت و روش پيامبر(ص) اكرم مىباشد. از اين روايت مىتوان فهميد كه به مقتضى شرايط بايد بعضى از عبادات يا كارهاى خير را آشكار انجام دهيم تا ديگران را به آن كار دعوت كنيم.
کد سوال : 861
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>فلسفه احكام
پرسش : فلسفه حجاب كامل در نماز چيست؟ خدا كه با همه محرم است، پس حتى اگر تاريكى و در تنهايى كه هيچ نامحرمى هم وجود ندارد بايد بانوان با پوشش كامل نماز بخوانند؟
پاسخ : با توجه به اينكه خداوند متعال عليم و حكيم است، پس يكايك احكام حكمت خاصى دارد ولكن پى بردن به آن اسرار براى ما هم ميسر نيست و هم چندان مفيد نيست چه اينكه با علم محدود ما از نيازها، استعدادها و نيز راه رفع نيازهاى واقعى و شكوفا كردن استعدادها به نحو صحيح و بدون مخاطرات جسمى و روحى، مادى و معنوى، چگونه مىتوان چنين ادعايى نمود.
علاوه بر اينكه اساس در اين احكام فراخوان بشر به تعبد و اظهار بندگى در مقابل حضرت پروردگار است. البته چه بسا ممكن است آگاهى به اين اسرار و حكمتها حداقل در بعضى افراد موجب تقويت انگيزه آنها در پيروى از آن دستورات شود به همين جهت در صدد كنكاش از اسرار و حكمتهاى احكام مىكنند.
به هر صورت حجاب و پوشش بانوان در نماز، علل و فلسفههاى متعددى دارد؛ از جمله:
الف. اين خود نوعى تمرين مستمر و روزانه براى حفظ حجاب مىباشد و يكى از عواملى است كه در پاسداشت دائمى پوشش اسلامى زن و جلوگيرى از آسيبپذيرى آن، نقش مهمى ايفا مىكند.
ب. وجود پوششى يكپارچه براى تمام بدن و داشتن پوششى مخصوص براى نماز، توجه و حضور قلب انسان را بيشتر مىكند و از التفات ذهن به تجملات و چيزهاى رنگارنگ مىكاهد و ارزش نماز را صد چندان مىكند.
ج. داشتن پوشش كامل در پيشگاه خداوند، نوعى ادب و احترام به ساحت قدس ربوبى است. ازاينرو براى مرد نيز در بر داشتن عبا و پوشاندن سر در نماز، مستحب است و همين ادب حضور در پيشگاه الهى زمينه ساز حضور معنوى و بار يافتن به محضر حق مى شود.
افزون بر آن، حكم پوشش در نماز، با حفظ حجاب در برابر نامحرم تفاوتهايى دارد و با آن قابل مقايسه نيست؛ مثلاً پوشاندن روى پا در برابر نامحرم واجب است؛ ولى در نماز - بدون حضور نامحرم - واجب نيست.
کد سوال : 862
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>فلسفه احكام
پرسش : با اينكه خدا جاى خاصى ندارد؛ بلكه در همه جا حضور دارد «و اينما تولوا فثم وجه الله» پس چرا بايد رو به قبله نماز بخوانيم و يا دست هايمان را در هنگام دعا، رو به آسمان بلند كنيم؟ مگر نعوذ بالله خدا در كعبه است و يا در آسمان؟
پاسخ : قرآن كريم مىفرمايد: A}«ما فولّ وجهك شطر المسجد الحرام و حيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره...»{A؛ V}بقره (2)، آيه 144.{V«پس روى كن به طرف مسجدالحرام و شما مسلمين نيز هر كجا باشيد در نماز روى بدان جانب كنيد»، و نيز مىفرمايد: A}«و من حيث خرجت فول وجهك شطر المسجدالحرام و حيث ماكنتم فولوا وجوهكم شطره...»{A؛ «و اى رسول از هر جا و به هر ديار بيرون شدى روى به جانب كعبه كن و شما مسلمين هم به هر كجا بوديد روى بدان جانب كنيد». V}همان، آيه 150.{V
با توجه به اين آيات، مىتوان برداشتهاى زير را به دست آورد:
1. همان خدايى كه فرموده است به هر طرف رو كنيد آنجا وجه خدا است و اينكه او از رگ گردن به انسان نزديكتر است، همو دستور داده است كه به هنگام نماز به طرف مسجدالحرام نماز بخوانيد.
2. (شطر» در آيه شريفه (شطر المسجد الحرام) به معناى سمت و جانب است. البته ايستادن دقيق در محاذات خانه كعبه و حتى مسجدالحرام براى كسانى كه از دور نماز مىخوانند بسيار مشكل است، اما ايستادن به سمت آن براى همه آسان است. همين دستور قرآنى به نوبه خود موجب پيشرفت علوم جغرافيا، هيئت، هندسه و رياضى در بين مسلمين گرديد؛ زيرا براى قبلهيابى و تشخيص جهت آن، نيازمند اين علوم بودند.
3. اينكه «خدا همه جا هست و به هر طرف كه رو كنى روى او و سوى او است»؛ اين نتيجه را نمىدهد كه پس به هر طرف مىتوان نماز خواند. در همه جا بودن خداوند يك مطلب است و جهت نماز مطلب ديگر. كما اينكه خدا همه زبانها را مىداند ولى بايد نماز را به زبان عربى خواند و يا اينكه خدا موجودى زمانى نيست ولى نماز بايد در زمان خاص خودش خوانده شود. حقتعالى به علل گوناگون، دستور داده است كه به طرف قبله واحد، به زبان واحد، و با شرايط مشترك ديگرى نماز گزارده شود و اين دستور علاوه بر پيشرفت و پيشبرد علم و دانش بشرى، مايه وحدت و هماهنگى بين مسلمانان نيز مىباشد و تأثيرات و آموزشهاى فرهنگى ديگرى نيز به دنبال دارد. از طرف ديگر در هر يك از اين دستورات اسرار عرفانى بزرگ نهفته است.
ناگفته نماند براى راهيابى به «حقيقت» بايد دو مرحله «شريعت و طريقت» طى شود. يكى از نمونههاى پايبندى به احكام شريعت ايستادن رو به قبله است كه پرورش روحيه عبوديت و نهادينه شدن يك رفتار دينى به طور همگانى را به ارمغان مىآورد. همچنين پايبندى به احكام شرعى از مؤثرترين روشها براى فرهنگسازى در جامعه است. در غير اين صورت پراكندگى و ناهماهنگى و حتى ناهنجارىهاى فراوان در جامعه پديد خواهد آمد. V}براى آگاهى بيشتر ر.ك: امام خمينى، آدابالصلوه.{V
کد سوال : 922
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اجتماعي _ فرهنگي
پرسش : جايگاه نگرش طبقاتى در بينش اسلامى چيست؟
پاسخ : «طبقه»، گروه و صنف خاصى از جامعه است كه جهتگيرىهاى واحد اعتقادى، اقتصادى و فرهنگى دارند. در قرآن كريم، تعابير گوناگون و فراوانى وجود دارد كه حاكى از پذيرش تكثر طبقات و گروهها است. واژههايى چون، قوم، امت، ناس، شعوب، قبايل، امم، ولى، كافر، منافق، مشرك، مجاهد، صالح، مفسد، عالم، ظالم، مستكبر، مستضعف، طاغوت، غنى، فقير، مملوك، حرّ، عبد و... نشانگر قبول تكثر طبقات در جامعه است. V}نگا: شهيدمطهرى، مرتضى، مقدمهاى بر جهانبينى اسلامى، سه جلد در يك مجلد، مبحث جامعه و تاريخ، ج 2، ص 35 - 40.{V
اين نگرش، بدين جهت است كه اسلام تفاوت انسانها را به منزله يك واقعيت مىپذيرد؛ زيرا انسانها يا با يكديگر تفاوتهاى طبيعى و جبرى دارند؛ يعنى، تفاوتهاى فيزيكى، زيستى و روانى كه رفتار خود فرد هيچگونه تأثيرى در آنها ندارد.
همچنين تفاوتهايى در وضع و وظيفه و پايگاه اجتماعى؛ اين تفاوتها نيز يا معلول علل «طبيعى» است، مثلاً فردى بدون اختيار خود در طبقه محروم و فقير به دنيا آمده است؛ و يا معلول علل «اختيارى» است مثل اين كه فردى با انتخاب و گزينش و اختيار خويش رفتارى را برگزيند كه در نتيجه آن خود را فقير ساخته و از اين رو در طبقه پايين جامعه قرار گرفته است.
اسلام نه تفاوت نوع اول را منكر است و نه تفاوتهاى نوع دوم را رد مىكند. قرآن تفاوت اول را امرى كاملاً طبيعى دانسته، آن را به منزله امرى در متن نظام خلقت و دستگاه آفرينش تلقى مىكند:
A}صلى الله عليه وسلمو من آياته خلق السماوات و الأرض و اختلاف ألسنتكم و ألوانكم إن فى ذلك لآيات للعالمينرحمهما الله{A ؛ V}روم / 22.{V«و از نشانههاى [قدرت ]او آفرينش آسمانها و زمين و اختلاف زبانهاى شما و رنگهاى شما است. قطعاً در اين [امر نيز ]براى دانشوران نشانههايى است».
A}صلى الله عليه وسلمو من الناس و الدواب و الأنعام مختلف ألوانهرحمهما الله{A؛ V}فاطر / 28.{V «و از مردمان و جانوران و دامها كه رنگهايشان همانگونه مختلف است [پديد آورديم]».
قرآن كريم تفاوتهاى نوع دوم را اولاً بسترى مناسب براى تقسيمكار و چرخيدن چرخ اجتماع تلقى مىكند: A}صلى الله عليه وسلمأ هم يقسمون رحمت ربك نحن قسمنا بينهم معيشتهم فى الحيوة الدنيا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضا سخريا و رحمت ربك خير مما يجمعونرحمهما الله{A ؛ V}زخرف / 32.{V«آيا آنانند كه رحمت پروردگارت را تقسيم مىكنند؟ ما [وسايل ]معاش آنان را در زندگى دنيا ميانشان تقسيم كردهايم و برخى از آنان را از [نظر ]درجات، بالاتر از بعضى [ديگر] قرار دادهايم تا بعضى از آنها بعضى [ديگر] را در خدمت گيرند و رحمت پروردگار تو از آنچه آنان مىاندوزند، بهتر است».
ثانياً تفاوتهاى اجتماعى و طبقاتى را زمينهساز آزمايش انسانها به منزله بزرگترين، مهمترين و كلىترين و استثناءناپذيرترين سنتهاى الهى درباره انسان مىداند: A}صلى الله عليه وسلمو هو الذى جعلكم خلائف الأرض و رفع بعضكم فوق بعض درجات ليبلوكم فى ما آتاكم...رحمهما الله{A ؛ V}انعام / 165.{V«و او است كسى كه شما را در زمين جانشين [يكديگر ]قرار داد و بعضى از شما را بر برخى ديگر به درجاتى برترى داد تا شما را در آنچه به شما داده است، بيازمايد». V}نگا: مصباح يزدى، محمدتقى، جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن، بخش ششم ،ص 255 - 275.{V
اما اسلام امتيازات طبقاتى را به كلى لغو نموده و از ارزش انداخته است. به اين معنا كه افراد در جامعه اسلامى با هم برادر و برابرند و هرگز كسى حق ندارد به استناد ثروت يا نيروى ديگرى از نيروهاى اجتماعى، بر ديگران برترى جويد و آنان را خوار و سبك شمرده، از آنان فروتنى و كرنش بخواهد؛ يا به واسطه سمت مخصوص خود از پارهاى از وظايف سنگين اجتماع معاف شود؛ يا مصونيت پيدا كند و در برابر گناهى كه مىكند مجازات نشود.
سرپرست جامعه در اجراى قوانين و مقررات حكمش نافذ است و همگى بايد در مقابل آن سر تعظيم فرود آورند و احترام گذارند؛ ولى در كارها و اغراض شخصى خود نبايد توقع داشته باشد كه ديگران در برابرش سر فرود آورند، يا هر چه كند، حق اعتراض و خردهگيرى به او نداشته باشند؛ يا به پاس اين كه سرپرست و فرمانرواى جماعت است، از پارهاى از وظايف عمومى معاف باشد. همچنين يك فرد ثروتمند نمىتواند ثروت را مايه افتخار خود قرار داده، به پشتيبانى ثروت خود مستمندان و زيردستان را بكوبد. فرمانروايان جامعه نيز حق ندارند از او طرفدارى كرده، هر سخن بيهوده او را بر حقوق مسلّم فقيران مقدم دارند.
خداوند متعال مىفرمايد: A}صلى الله عليه وسلمإنما المؤمنون إخوةرحمهما الله{A ؛ V}حجرات / 10.{V«در حقيقت مؤمنان [و ايمانآورندگان به اسلام ]با هم برادرند» و همچنين مىفرمايد: A}صلى الله عليه وسلمليس بأمانيكم و لا أمانى أهل الكتاب من يعمل سوءا يجز به و...رحمهما الله{A ؛ V}نساء / 123.{V«دين خدا تابع آرزوها و خواستههاى اهل كتاب و شما نيست؛ هر كسى كار بد [و خلافى ]انجام دهد، در برابر آن كيفر مىبيند».
البته يك رشته اختصاصات، مانند اطاعت از پيشوايان دين و احترام به والدين و مانند اينها، در دين اسلام هست كه وظايفى است مخصوص به يك طبقه، در برابر طبقه ديگر؛ ولى در اين مورد هم كسى كه اين حكم به نفع او است، نمىتواند بر ديگران برترى جسته، مقام خود را به رخ آنان بكشد.
از آن جا كه انسان فطرتاً امتيازطلب است، اسلام بدون اين كه اين غريزه فطرى را بكشد، يك مورد عملى براى آن در نظر گرفته است و آن تقوا است. از ديدگاه اسلام، ارزش واقعى از آنِ «پرهيزكارى» است و چون طرف حساب تقوا، خداوند متعال است، اين مايه امتياز هر چه بيشتر شود مزاحمتى براى ديگران پديد نخواهد آورد؛ برخلاف امتياز طبقاتى كه بزرگترين عامل فساد جامعه و نيرومندترين سبب تزاحم افراد و گروهها مىباشد. بر اين اساس، در نظر اسلام يك فقير پرهيزكار بر گروهى ثروتمند ناپرهيزكار برترى دارد؛ و يك زن پرهيزكار از صدها مرد بىبند و بار بهتر است.
چنان كه خداوند متعال مىفرمايد: A}صلى الله عليه وسلميا أيها الناس إنا خلقناكم من ذكر و أنثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا إن أكرمكم عند الله أتقاكمرحمهما الله{A ؛ V}حجرات / 13.{V«اى مردم، ما شما را از مرد و زنى آفريديم و شما را ملت ملت و قبيله قبيله [گروه گروه و دسته دسته ]گردانيديم تا با يكديگر شناسايى متقابل حاصل كنيد، در حقيقت ارجمندترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شما است...» و همچنين مىفرمايد: A}صلى الله عليه وسلم...أنى لا أضيع عمل عامل منكم من ذكر أو أنثى بعضكم...رحمهما الله{A ؛ V}آل عمران / 195.{V«من عمل هيچ صاحب عملى از شما را از مرد يا زن كه همه از يكديگريد [و از نوع انسانيد ]تباه نمىكنم».
ناگفته نماند اسلام با ملاحظه اين كه همه افراد در انسانيت و عضويت اجتماع شريكند و كار و كوشش همگى محترم است، قوانينى وضع نموده كه منافع هر كس در سايه آن معين گردد و در اين صورت قهراً راه تعدى و كشمكشهاى اجتماعى خود به خود بسته مىشود. اين مقررات با در نظر گرفتن مطالب پيش گفته به صورتى تنظيم شده كه فاصله طبقات مختلف جامعه را تا آخرين حد ممكن، از ميان بردارد و آنها را به يكديگر نزديك سازد. از سوى ديگر، اسلام به پيروان خود دستور داده كه به نفع اجتماع فكر كنند و از خودخواهى پرهيز كرده، نفع خود را در نفع جامعه اسلامى ديده، ضرر اجتماع را ضرر خود بدانند.
يك فرد مسلمان، بايد نخست مسلمان واقعى باشد، سپس تاجر يا كشاورز يا صنعتگر يا كارگر. چنين مسلمانى با اين نگرش در هر كار و براى هر تصميمى، نخست مصالح و منافع اسلام و مسلمانان را در نظر مىگيرد، سپس مصلحت خويشتن را. او هرگز به كارى كه به ضرر اسلام و مسلمانان است - هر چند به نفع خودش باشد - اقدام نمىنمايد.
اسلام، عباداتى چون نماز جماعت، نماز عيد فطر و حج را وضع و مقرر فرموده كه بهترين وسيله براى رفع اختلافات طبقاتى است، زيرا مؤثرترين راه براى آن كه اختلافات طبقاتى ريشهكن شود، از ميان بردن بدانديشى به يكديگر است.
اين خاصيت، در پرستش دستهجمعى حضرت حق به وجه كاملى وجود دارد؛ چرا كه فردى كه عبادت خدا را با اخلاص انجام مىدهد، جز با خدا با كسى سر و كار ندارد. از طرف ديگر، درهاى رحمت پروردگار به روى همه باز است و خزانه بىپايان نعمت او تمام شدنى نيست و ساحت قرب او - بىآن كه مزاحمتى پديد آيد - همگى را به خود مىپذيرد؛ لاجرم انس و الفت و مهر و محبت در مردم پديد مىآيد و اين، براى رفع اختلافها و كدورتها و بدانديشىها وسيله و ابزار مناسبى است. V}نگا: آموزش دين. همان. ص 38 - 46.{V
کد سوال : 926
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اجتماعي _ فرهنگي
پرسش : در مسائل فكرى، نگاشتهها و مكتوبات چه نويسندگانى و با چه ويژگىهايى قابل اعتماد و قبول است؟
پاسخ : در مباحث فكرى بطور عام، مىتوان از نگاشتهها و مكتوبات نويسندگانى سودجست كه درصد قابل قبولى از ويژگىهاى ذيل را داشته باشند. ناگفته نماند كه برخى از مباحث نظرى، علاوه بر ويژگىهاى شمارش شده ذيل، بايد داراى خصايص ديگرى نيز باشند كه مىتوان از آن به «خصوصيتهاى خاص» نام برد؛ اما به دليل آنكه پرسش به صورت مطلق در باب مسائل فكرى است، ما نيز تنها به «خصوصيتهاى عام» اشاره مىكنيم.
T}1- حقيقتجويى. {T
نويسندهاى كه در پى يافتن حقيقت است، در حد امكان از تأويل آراء و تفسير به رأى ديدگاهها مصون بوده، مىكوشد تا پيشفرضهاى ذهنى و سلايق شخصى و تعصبات عقيدتى را در فهم مطالب و تحليل آنها دخيل نگرداند. نويسنده حقيقتجو، مىكوشد صداقت و امانت را در نقل انديشهها رعايت كند و سخن خود را چه در ابطال نظرهاى ديگران و چه در اثبات ديدگاههاى خود، به دلايل موجه و معقول، مستند سازد.
T}2- عقلمدارى.{T
نويسندهاى قابل اعتماد است كه براى يافتن و تبيين حقيقت، تابع محض دليل و برهان باشد و حتى بالاتر، از خوانندگان خود انتظار داشته باشد كه با برهان و دليل سخنان و آراء او را بپذيرند و مقلّد محض گفتههاى او نباشد؛ همچون شيخ شهاب الدين سهروردى از فيلسوفان و عرفاء بزرگ اسلامى كه در مجموعه نگاشتههاى خود مىگويد: «از من و غير من تقليد مكنيد، معيار پذيرش كلام، برهان و دليل است». V}يحيى سهروردى، شهاب الدين، مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ج اول، ص 121.{V
البته كاملاً واضح است كه اين عقلمدارى رهيده از تقليد، در حوزه خود بايد به كارگرفته شود؛ يعنى، در عرصه مباحث نظرى و مثلاً در مباحث دينى در ساحت اصول دين؛ اما در حوزه مسائل تقليدى - كه اصل آن يعنى «تقليد» نيز با دليل عقلى مبرهن و مستدل گشته است - اين مطلب معنا ندارد؛ چنان كه مقصود شيخ اشراق نيز عدم جواز تقليد در مسائل نظرى و اصول آن مىباشد.
T}3- متخصص.{T
به دليل پديد آمدن رشتههاى گوناگون در عرصه علم و گسترش كمى و كيفى اين رشتهها، ديگر نمىتوان به نوشتار نويسندگانى اعتماد كرد كه تنها با يك سلسله اطلاعات عمومى از برخى مباحث، مقاله يا كتاب مىنويسند. با توجه به گستره علوم و شاخه شاخه شدن آن در هر ساحتى بايد به كتابى مراجعه كرد كه نويسنده آن در آن حوزه خاص از اطلاعات لازم و كافى برخوردار باشد.
T}4- آزادانديشى.{T
نويسندهاى قابل اعتماد است كه در برخورد با دانش انديشمندان، علاوه بر استفاده از فكر انديشه آنان، مقلد محض نباشد؛ بلكه با كمال احترام به زحمات آنها، وجود خطا و اشتباه را در ديدگاه ايشان محتمل دانسته و آنها را مصون از خطا نداند. چنين نويسندهاى، با فكر رهيده از هر گونه تعصب و تقليد؛ و تنها با آزادانديشى در تحليل و بررسى آراء، منصفانه نظرگاههاى خطا و غيرمدلل را به نقد كشيده و شجاعانه نظريه خود را مبرهن و مبين مىكند.
ناگفته نماند، از آنجا كه انسان موجودى اجتماعى است، به صورت طبيعى ملزم است كه اراده خود را در اراده ديگران دخالت دهد و به بيان ديگر، اراده خود را در عرصه اجتماع با اراده ديگران شريك سازد. از اين رو، بايد در برابر قانونى كه حدود براى ارادهها و آزادىهاى مردم معين كرده و آنها را تعديل نموده، خضوع كند. بنابراين، نويسنده آزادانديش به دليل حضور فعال و زنده در فكر اجتماع، بايد آزادى خود را در برابر قانون محدود سازد؛ و به بيان بهتر، انديشههاى خود را در چارچوب قانون براى ديگران مطرح سازد.
T}5- آزادمنشى.{T
در عرصه نوشتن تنها آزادانديشى كافى نيست؛ بلكه آزاد منشى نيز لازم است. نويسنده آزادمنش كسى است كه در برخورد با انديشههاى ديگران در نقد و ردّ نظريات خود، دچار جمود نشده و مىكوشد تا با رعايت اخلاق علمى و تحمل انديشههاى ديگران، به دقت به سخنان طرف ديگر توجه نمايد و در صورت موجه، منطقى و معقول بودن، آن را بپذيرد و در هنگام برخورد با دلايل ضعيف و سخنان غيرمستند، در نقد آراء خود بكوشد تا با نيكخويى و خوشگويى، اشتباهات منتقدان را خاطر نشان ساخته، افقهاى معقول ديدگاههاى خود را روشن و مبين سازد.