کد سوال : 1001
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : آيا عادت به موسيقى انسان را از تعقل دور مىكند؟
پاسخ : «لفظ موسيقى را نمىشود در احاديث به يك معنا گرفت. به اين دليل كه خدمتتان عرض مىكنم. در زمينه تمام هنرهايى كه ما با آنها سروكار داريم. موسيقى خصوصيتى دارد - و آن چه حقير خدمتتان عرض مىكنم با توجه به اين خصوصيت است كه در مورد موسيقى هست و در مورد ساير هنرها نيست - مسئله اين است كه موسيقى مجموعهاى از اصوات است و تركيب اين اصوات با يكديگر به صورت لفظ در نيامده و به صورت كلمه هم نيست. چون كلمات در محاوره اصواتى هستند كه در مجموع يك لفظ را ساختهاند. اما مجموعه اصوات موسيقى لفظ نيست كلمه هم نيست.
به اين علت اين سخن را مىگوئيم كه الفاظ موضوع هستند به ازاى معانى، يابه تعبير ما موضوع هستند به ازاى اسماءالله.
يعنى شما در مقابل معانى خاصى، كلمات خاصى را وضع كردهايد كه وقتى اين كلمات ادا مىگردد انسان به سمت آن معنا دلالت مىشود و اين دلالت فقط دلالت وضعى و قرار دادى هم نيست. البته جاى اين بحث اينجا نيست و در اينجا نمىخواهم به اين مطلب بپردازم كه كلمات اصلاً چه نسبتى با معانى دارد. اما به هر طريق وقتى كسى مىگويد «ميز» اگر عادتاً اين را نداند كه اين لفظ به ازاى چه معنايى است، نمىفهمد مقصود از اين كلمه و اين لفظ چيست - يعنى از اين سه حرفى كه مىگويد: «ميم»، «ياء»، و «ز»، علت اين كه آدم هايى با زبانهاى مختلف حرف يكديگر را نمىفهمند، همين است. چون براى آنها الفاظ دلالت بر آن معانى نمىكند و نمىدانند كه وضع اين الفاظ در مقابل چه معنايى است. الفاظ وقتى به صورت صوت در مىآيند و به گوش مىرسند، انسان از طريق تجزيه و تحليل عقلايى و در واقع عقلانى مىفهمد معنايى كه در آن مستتر است، چيست ؟
اما در موسيقى وضعيت اين چنين نيست، يعنى وقتى اصوات چه اصواتى كه از طريق ابزار خارج مىشود، يا در مجموع از نوار شنيده مىشود و يا حتى به صورت صوت حسنه و بدون كلمات از حنجره كسى در مىآيد - البته بحث در اينجا در مورد موسيقى بدون كلام است، موسيقى اى كه شعر در آن نيست، همان خود موسيقى بدون كلام - وقتى اين صوت در مىآيد، اصلاً به ازاى معانى خاصى نيست كه براى شما آن معنا را دلالت كند و تفاوت اساسى كه با ساير اصوات و الفاظ دارد، اين است كه اصلاً تجزيه و تحليل عقلايى نمىشود.
موسيقى را نمىشود تجزيه و تحليل عقلايى كرد. اصلا از اين طريق هم دريافت نمىشود. بلكه دريافت آن از طريق اعصاب است، نه از طريق عقل. حال آن كه وقتى لفظ ادا مىشود، انسان آن را از طريق عقل مىگيرد. نقش را هم همين طور، وقتى شما نقش و تصوير مىبينيد، آن را تجزيه و تحليل عقلائى مىكنيد. نقش را چشم مىبيند اما چشم هم تا عقل در مورد آن حكم نكند اصلاً نمىفهمد كه آن چيست؟ چشم قدرت تشخيص ندارد و هر چه تشخيص است به عقل بر مىگردد. اين عقل است كه تشخيص مىدهد يك نقش مربوط به چيست و وقتى درمورد آن تجزيه و تحليل عقلانى انجام شد، آن نقش دلالت بر يك معنا مىكند. اما در مورد موسيقى اين طور نيست، يعنى مورد تجزيه و تحليل واقع نمىشود و اين تفاوت اساسى در درك اين مطلب است. چرا كه بايد از يك طرف موسيقى را بررسى كرد كه اصلاً ماهيت آن چيست؟ آيا اين موسيقى همان موسيقى ملكوتى است كه ما معتقديم در ملكوت موجود است، يانه؟ بعد بايد تحقيق كرد كه نحوه دريافت آن توسط انسان چيست؟ يعنى از چه طريق دريافت مىشود و تأثيراتى كه بر روى انسان باقى مىگذارد. چطور تأثيراتى است؟ اگر تجزيه و تحليل عقلايى نمىشود، پس انسان آن تأثيرات را چگونه دريافت مىكند؟ و به چه طريق اين تأثيرات به دريافتهاى خاصى منتقل مىشود، كه انسان را وا مىدارد به اين كه بگويد من زبان موسيقى را مىفهمم يا نه؟(چنين چيزى مشهور است كه مىگويند مثلاً من زبان موسيقى را مىفهمم يا نمىفهمم). يعنى آن دريافتهاى خاصى كه انسان دارد و عقلايى هم نيست. اينها چگونه وحدتى است و چه مشتركاتى با يكديگر دارد كه انسان در مجموع مىگويد من زبان موسيقى را مثلا مىفهمم يا نمىفهمم؟ و آيا اصلاً درك دو آدم از يك موسيقى واحد، واحد است و يا آنها دو درك مختلف از آن دارند؟ اصلاً اين تعبيرات درچه شرايطى حاصل مىآيد؟ آيا شرايطى مختلف هم تأثيرى بر اين دريافتها مىگذارد يا نه؟ و مىدانيد كه بايد راجع به همه اينها بحث كرد.
اكنون از اول، مطلب بر سر اين است كه موسيقى، موسيقى ملكوتى، همه عالم را پر كرده است و اصلاً عالم ملكوت بدون موسيقى ملكوتى قابل تصور نيست. علت اين مطلب بماند. اما اگر اين را بپذيريم بايد بدانيم كه اين موسيقى چگونه در وجود انسان حاضر است؟ و آن چيزى كه در دنيا حاصل مىآيد، مثلاً از طريق ابزار يا از طريق حنجره، آيا همين است يا اين نيست؟
آن چيزى كه راجع به موسيقى مشهور است و نقل مىكنند، همين ابياتى است كه از مولوى رسيده است:
P}بانگ گردشهاى چرخ است اين كه خلق{E}مىنوازندش به تنبور و به حلق{P
P}ما هم از ابناى آدم بودهايم{E}در بهشت اين لحنها بشنودهايم {P
ابيات ديگرى هم راجع به موسيقى هست كه به طور معمول ذكر مىشود و نسبتى كه بين موسيقى ملكوتى و موسيقى دنيايى برقرار مىكنند معمولاً با استناد به همين اشعار است.
از اينجاست كه نظر اهل تصوف نسبت به موسيقى با نظر اهل تشيع فرق مىكند و بعضى از اهل تصوف حتى با موسيقى عبادت مىكردند، آنها با دف عبادت مىكردند و سماع اهل تصوف هم به همين جا باز مىگردد. تصور آنها اين است كه از طريق لحنها به همان وجد و شعفى مىرسند كه از الحان بهشتى مىرسند و همان وجد و شعفى كه آن الحان ملكوتى در وجود انسان ايجاد مىكند، در وجود اين انسان هم ايجاد مىشود.
يعنى فكر مىكنند اين موسيقى همان الحان ملكوتى است! حال آن كه اين چنين نيست. البته نسبتى با آن الحان دارد، اما اين چنين نيست كه ما لذتشان را عين يكديگر بگيريم.
علت اين است كه در دنيا انسان مختار است و افعال او از اختيار خودش برمى آيد. يعنى فعل انسان به خودش بر مىگردد و در واقع بالذات مصنوع و مخلوق خودش ا ست و بالعرض مصنوع حضرت حق است. حال وقتى اصوات موسيقى را به نتها تجزيه مىكنيم، شكى نيست كه اصلاً زيبايى هر يك از نتها يك امر فطرى است. يعنى انسانها يا از طريق تجزيه و يا از طرق ديگر به تناسبات زيبايى در اصوات رسيدهاند كه به صورت نت در آمده است و نهايتاً در طول تاريخ اين تناسبات زيبا را از طريق تجزيه يا از طرق ديگر به صورت نتها حفظ كردند. زيبايى اين تناسبات زيبايى فطرى است. هيچ شكى هم در آن نيست كه زيباست و زيبايى آن فطرى است و اين براى همه افراد بشر زيباست به اصل فطرت بشر برگشت دارد و به همان اتحاد فطرى انسان با عالم وجود بر مىگردد. همان گونه كه انسان فطرتاً با عالم وجود متحد است، همين اتحاد فطرى كه با عالم دارد، اصوات را در نظر او زيبا جلوه مىدهد. يعنى اين اصوات حقيقتا زيباست، منتهى بايد بر سر اين بحث كرد از آنجا كه موسيقى فقط همين اصوات نيست، تركيبى بين اين اصوات اتفاق مىافتد و ريتمى هم بر آن بار مىشود كه به اصطلاح خود موسيقىدانان به آن هارمونى مىگويند و اين را ريتم يعنى آن ضرب و ضرباهنگ را كه سر تا سر حاكم است و سپس اين ملودى در واقع در خلال اين ضرباهنگ مىدود و در مجموع اين تركيب نهايى را كه تركيبى از آن مجموعه اصوات و مجموعه نتها است به علاوه آن ريتم بخصوص.
آيا اين رجوع به همان موسيقى ملكوتى دارد؟ يعنى عين همان موسيقى ملكوتى است يا نه؟ اگر بخواهيم اين را عين همان موسيقى ملكوتى بگيريم. در واقع ذات انسان و واسطه گى انسان را در اين ميان فراموش كردهايم؟ حال آن كه انسان در فعل خود مختار است و در اينجا بايد بر سر اين مطلب بحث كرد. يعنى پرسيد وقتى انسانى، از طريق ابزار اين اصوات را خارج مىكند و با هم تركيب مىنمايد - و مسئله همان تركيب آنها است - وقتى اين اصوات زيبا را با هم تركيب مىكند، اين تركيب ماهيتاً چيزى مجزاى از آن اصوات به تنهايى است؟ اين ماهيت آيا همان موسيقى ملكوتى است يانه؟
يكى از راههايش اين است كه بنشينيم و درباره اين تحقيق كنيم كه آدمى كه اين موسيقى را مىسازد، چه مىكند؟ يعنى سيرى كه طى مىشود تا اين موسيقى حاصل بيايد، چيست ؟
اين سير چيست كه محصول آن چيزى است كه به اسم موسيقى و به مثابه موسيقى در خارج جلوه كرده است؟ آدمى كه موسيقى را مىسازد، سعى مىكند اين اصوات را مطابق با عواطف و احساسات درونى خود با يكديگر تركيب كند. به نحوى كه در نهايت بعد از تركيب اين مجموعه با يكديگر و مجموع اين اصوات با هم اين انطباق يا عواطف و احساسات درونى او موجود باشد. اين درست است يا نيست؟ يعنى نهايتاً چيزى را مىنوازد كه منطبق بر احساسات و عواطف درونى خودش است. اين كه هست و شكى در اين نيست. بعد از اين يك بحثى است درباره اين كه كسى كه مىشنود، چگونه مىشنود و چگونه اين مطلب را دريافت مىكند؟ آيا عين همين را دريافت مىكند يا نه؟ اين يك بحث ديگر است.
اما اينجا در اين كه انسان سعى مىكند كه به هر جهت اين اصوات را منطبق بر احساسات و عواطف درونى خود، با يكديگر تركيب كند، شكى نيست. بايد بر سر اين بحث كرد كه آيا مىشود اين ماهيت مركب و مجموعه اصوات را بالذات به ملكوت بر گرداند. يا بايد آن را بالعرض به ملكوت بر گرداند؟ اين بالذات به خود شخص موسيقيدان برميگردد و همين واسطه گى است كه ممكن است موسيقى را داوودى كند يا آن را شيطانى نمايد.
هر دو وجه تعبيرى كه در آن حديث وجود دارد، درا ينجا ممكن است. فقط در اينجا اين واسطه گى هم هست. اگر انسان اهل حق باشد، يعنى آن الحان را بشنود و بعد سعى كند چيزى كه مىسازد و با يكديگر تركيب مىكند عين آن الحان ملكوتى باشد و امكان اين هم موجود باشد - البته بر سر اين هم بايد بحث كرد كه آيا اين امكان موجود است كه از طريق ابزار به آن الحان برسيم.- آن وقت مىشود گفت كه اين موسيقى ملكوتى است و آنگاه بالذات مىشود آن را به ملكوت برگرداند. اما باز هم امكان اين كه اين موسيقى شيطانى باشد، موجود است كه دليل آن را عرض مىكنم.
اگر اين انسان اهل حق نباشد چطور؟ وقتى كه ما صحبت از شيطان مىكنيم يعنى وقتى در آن حديث مىگويد: موسيقى توجه شيطان است در فراق بهشت، شيطان كه موجود موهومى نيست. شيطان در وجود همه زندگى مىكند و خارج از وجود همه هم باز موجوديت دارد. اگر اين انسان، اهل عبوديت شيطان باشد چطور؟ مسلّماً او چون سعى مىكند كه خود را وآن عواطف و احساسات درونى خود را بيان كند، نتيجتاً به تركيبى مىرسد كه اين تركيب بيشتر با عنوان شيطانى مناسبت دارد تا عنوان داوودى.
اين يك مسئله است كه شما نمىتوانيد آن ماهيت مركب را كه به صورت موسيقى جلوه كرده است. بالذات به عالم غيب برگردانيد و بگوييد كه:
P}ماهم از ابناى آدم بودهايم{E}در بهشت اين لحنها بشنودهايم{P
بله، ما هم از ابناى آدم بودهايم، در بهشت اين لحنها بشنودهايم، ولى اينجا واسطه گرى انسان مطرح است. اينجا مولوى هم اين اشتباه را كرده است!
کد سوال : 1005
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>تربيتي و مشاوره
پرسش : آيا بين كيفيت لباس پوشيدن و نوع شخصيت افراد رابطهاى وجود دارد؟
پاسخ : لباس دست كم پاسخگوى سه نياز آدمى است؛ يكى اين كه او را از سرما و گرما حفظ مىكند، ديگر اين كه در جهت حفظ عفت و شرم، به او كمك مىكند و سوم اين كه به او آراستگى و وقار مىبخشد. در هر جامعهاى نوع و كيفيت لباس زنان و مردان، علاه بر آن كه تابع شرايط اقتصادى و اجتماعى و اقليمى آن جامعه است، تابع جهان بينى و ارزشهاى حاكم بر فرهنگ آن جامعه نيز مىباشد. انسان بسته به اين كه براى جهان، چه معنايى قائل باشد، خود را چگونه موجودى بداند، چه سرنوشتى براى خود تصور كند و سعادت خود را در چه بداند، لباس پوشيدنش تفاوت مىكند.
همان طور كه گفتيم انسان به وسيله لباس به خود آراستگى و زيبايى مىبخشد. خود آرايى و زينت كردن، نه تنها آثار مثبت روحى و روانى در ديگران داشته و موجب آرامش روحى مىشود، بلكه اثرات روانى مثبتى نيز در خود فرد دارد. بنابراين، نه تنها كيفيت لباس پوشيدن حاكى از شخصيت انسان است، بلكه در شكلگيرى و تحول شخصيت او نقش دارد. اينك بعضى از موارد ارتباط نوع پوشش و شخصيت آدمى را بر مىشماريم:
1. پوشيدن لباس آراسته و پرهيز از هر نوع آشفتگى و پريشانى، نشانهاى از وجود نظام فكرى و ذوق سليم در انسان است. بنابراين مىتوان گفت كه آشفتگى برونى، حكايت از آشفتگى درونى مىكند؛ زيرا انسان اگر داراى شخصيت طبيعى و سالم باشد، از آشفتگى و بهم ريختگى گريزان است و نظم و ترتيب و تميزى را بر ژوليدگى و پريشانى ترجيح مىدهد.
2. پرهيز از خودآرايى و پذيرفتن آشفتگى و ژوليدگى در لباس، به جهت تعارضى كه با خواستههاى فطرى انسان دارد، اثرات بدى در زمينه روانى بر انسان مىگذارد؛ بطورى كه به تدريج سبب بروز افسردگى روحى و انهدام ذوق سليم در انسان شده، منجر به بىاعتدالى روانى مىشود تا آن جا كه علائق انسان را به زندگى و مواهب موجود در آن، از حد اعتدال كاهش مىدهد و او را به شخصى منزوى و گوشهگير تبديل مىكند.
3. آراستگى ظاهرى اگر با خود آرايى درونى همراه شود، تنها رمز موفقيت انسان در جلب محبت و راه يافتن در دلهاست؛ به طورى كه بدون برخوردارى از چنان شرايط ظاهرى و باطنى، انتظار محبوبيت پيدا كردن، انتظارى بىجا خواهد بود.
در اين جا بعضى از ويژگىهاى لباس را كه با شخصيت انسان مرتبط است، از زبان روايات اسلامى يادآور مىشويم:
1. لباس زيبا، باعث تقرب به خداست. امام صادق(ع) مىفرمايد: خود را به وسيله لباس زيبا كنيد؛ زيرا خدا زيباست و زيبايى را دوست دارد. V}وسائل، ج3، ص340.{Vبنابراين وقتى انسان احساس كند خدا او را دوست دارد، تأثير مثبتى برشخصيت او مىگذارد.
2. امام على(ع) مىفرمايد: لباس تميز، غم و ناراحتى را برطرف مىكند و براى نماز، يك نوع پاكيزگى است. V}وسائل، ج3، ص346. {V
بنابراين يكى از عوامل نشاط و شادابى روانى، پوشيدن لباس تميز است.
3. لباس تميز، باعث ذلت و خوارى دشمنان مىشود و انسان را در مقابل آنان سربلند مىكند. امام صادق(ع) مىفرمايد: لباس پاكيزه، دشمن را ذليل مىنمايد. V}همان، ص346. {V
4. لباس مناسب، انسان را در ميان مردم عزيز مىكند. امام على(ع) مىفرمايد: براستى نيكوترين لباس، آن لباسى است كه تو را با مردم همسان سازد و موجب آرايش تو در ميان آنان شود و زبانهاى آنان را از بدگويى تو باز دارد. V}غررالحكم، ص152. {V
5. لباس انسان، بايد معرف جنس او نيز باشد؛ بنابراين لباس مردان بايد با لباس زنان تفاوت داشته باشد و هر كدام لباس مخصوص خود را بپوشند. پيامبر خدا(ص) مردانى را كه لباس زنان و زنانى را كه لباس مردان مىپوشند، از رحمت خدا دور دانست. V}سنن ابى داود، ج4، ص60. {V
6. لباس نبايد غير متعارف و به اصطلاح لباس شهرت باشد. گاهى انسان بر اساس خود خواهى و تكبر، لباسى را انتخاب مىكند كه نظيرش در هيچ كس نبوده باشد. امام صادق(ع) مىفرمايد: براى انسان از نشانههاى خفت و خوارى همين بس كه لباسى بپوشد كه به آن مشهور شود. V}بحار، ج78، ص252. {V
بنابراين لباس شهرت، نشانه شخصيت خود خواه و متكبر است. از سيره و زندگى پيامبر اكرم(ص) و ساير پيشوايان دينى استفاده مىشود كه آنها با مسئله تجمل پرستى در لباس سخت مخالف بودند و از آن چه نشانه خودخواهى و تكبر داشت، برحذر مىداشتند. درباره هيئت نمايندگى نجران، چنين آمده است: در پاسخ به دعوت پيامبر اكرم(ص) در سال دهم هجرى، هيئتى از مسيحيان نجران وارد مدينه شدند تا با پيامبر مذاكره كنند. اين هيئت در حالى كه لباسهاى تجملى ابريشمى بر تن و انگشترهاى طلا بر دست و صليبها بر گردن داشتند، وارد مسجد شدند؛ ولى وضع زننده و نامناسب و حاكى از تكبر و خودخواهى آنان، پيامبر(ص) را ناراحت نمود و در نتيجه آنان را به حضور نپذيرفت؛ اما علت ناراحتى پيامبر(ص) را ندانستند. از على(ع) در اينباره چاره خواستند و علت به حضور نپذيرفتن هيئت توسط پيامبر اكرم(ص) و ناراحتى آن بزرگوار را جويا شدند. على(ع) فرمود: من چنين فكر مىكنم كه آنها بايد اين لباسهاى تجملاتى و انگشترهاى گران قيمت را از تن بيرون كنند و بعد خدمت پيامبر(ص) برسند. آنها چنين كردند و پيامبر اكرم(ص)، آنها را به حضور پذيرفت و مورد احترام و تكريم قرار داد.
7. پرهيز از لباس فرهنگهاى بيگانه؛ كسى كه فرهنگ اسلامى و ملى خود را رها كند و به رنگ و لباس بيگانگان(كه مظهر آن دنياى غرب است) در آيد، نشانه نداشتن استقلال و نشانه وابستگى به آنان است. چنين فردى، دچار احساس خود كمبينى شده است و شخصيتى ذليل دارد. امام على(ع) مىفرمايد: همواره حال اين امت نيكو خواهد بود تا زمانى كه لباس بيگانگان را نپوشند و غذاهاى آنان را نخورند و آن زمان كه چنين كنند، خداوند آنها را ذليل خواهد كرد. V}وسائل، ج3، ص356. {V
8. استفاده از رنگهاى شاد در لباس، اثرات غير مستقيمى در افزايش حركت و فعاليت و پيشرفت كار افراد دارد و در سلامت روانى و شخصيتى افراد مؤثر خواهد بود. پيامبر خدا(ص) مىفرمايد: لباس سفيد رنگ بپوشيد كه سبب آرامش و پاكيزگى شماست. V} همان، ص355. {V بنابراين انسانى كه از رنگهاى روشن و شاد در لباس استفاده مىكند، از آرامش روانى بيشترى برخوردار است. امام زينالعابدين(ع) مىفرمايد: زمانى كه امام حسن(ع) متولد شدند، او را در جامه زردى پيچيدند و به خدمت رسول اكرم(ص) آوردند تا نامى را براى وى انتخاب كند. آن حضرت فرمود: مگر من شما را نهى نكردم كه نوزاد را در جامه زرد نپيچيد! بعد آنان جامه زرد نوزاد را بيرون آوردند و او را در جامه سفيدى پيچيدند و به حضور پيامبر اكرم(ص) آوردند تا مراسم نامگذارى صورت گيرد. V}منتهى الامال، ج1، ص411. {V
از آن چه گذشت، معلوم مىشود كه كيفيت و چگونگى لباس هم از نظر رنگ و هم از نظر مدل و هم از نظر آراستگى و تميزى، نشانه نوع شخصيت انسان است و چه بسا افرادى كه با پوشيدن نوع خاصى از لباسها، دچار مسخ شخصيتى مىشوند و به كلى رفتار و اعمالشان تغيير پيدا مىكند.
کد سوال : 1006
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>تربيتي و مشاوره
پرسش : مشكل من اين است كه - با آن كه 21 سال دارم و دانشجوى ترم ششم هستم - فكر مىكنم نتوانستهام استعدادها و توانمندى هاى واقعى خود را بشناسم؛ چرا كه تا به حال در هيچ كارى آن گونه كه بايد موفق نبودهام و كم تر كارى بوده كه با علاقه كامل انجام دهم. به برخى كارها در ابتدا بسيار علاقه دارم؛ ولى وقتى دارد آن كار انجام مىشود كمكم دلسرد شده، آن طور كه بايد تلاش نمىكنم. اين امر باعث شده هميشه فكر كنم آيا راهى كه مىروم صحيح است؟ آيا در اين رشتهاى كه درس مىخوانم موفق خواهم بود يا عمرم را تلف مىكنم؟ وقتى بيكار مىشوم، نمىدانم چگونه خود را سرگرم كنم. البته قبلاً علاقه بيش ترى به مطالعه داشتم و هميشه دنبال فرصت مىگشتم تا كتاب هاى غير درسى بخوانم؛ ولى الان ديگر زياد حوصله مطالعه ندارم. احساس مىكنم هدفمندى گذشته را ندارم و فرد مفيدى نيستم؛ و اين آزارم مىدهد. لطفاً راهنمايىام كنيد و بگوييد چگونه مىتوانم خودم را بشناسم و به استعدادهايى كه خداوند در وجودم نهاده آگاهى يابم؛ چرا كه مطمئنم خداوند به هر كس استعدادى عنايت فرموده و من تنها در صورتى موفق خواهم شد كه گنجينههاى درونى خود را دريابم و آنها را در راه صحيح به كار گيرم.
پاسخ : در پاسخ به اين سؤال توجه به نكات زير سودمند مىنمايد:
1. كشف استعداد، علائق و خودشناسى، با توجه به پيشرفت علوم مختلف به ويژه در قلمرو روانشناسى، امرى ممكن و شدنى است. شما مىتوانيد با مراجعه به يكى از مراكز روانشناسى يا مشاوره و راهنمايى، با اجراى تستهاى شخصيت و استعداد و هوش، به مجهول مورد نظر برسيد و گم شده خود را به دست آوريد. بى ترديد نتيجه تستها شما را در شناسايى و كشف استعدادهاتان يارى مىدهد.
2. در فرايند تحصيل و اشتغال و خلاصه تمام مراحل زندگى، پشتكار را از ياد نبريد. انسان براى رسيدن به اهدافش، بايد از تلاش و پشتكار جدى برخوردار باشد. نبايد در بين راه با ضعف اراده مواجه شد و از كار و اشتغال دست برداشت. چه بسا فرد استعداد و علائق خود را شناسايى كند؛ ولى به دليل عدم اهتمام و پشتكار به اهداف مورد نظرش دست نيابد.
3. به توانايىها و نقاط مثبت وجودى خود فكر كنيد؛احساس مثبت داشته باشيد و از احساس منفى جداً بپرهيزيد؛ چون شما از توانايىهاى بالفعل و بالقوه زيادى برخورداريد كه نبايد از آن ها غفلت كنيد؛ مانند قبولى در آزمون سراسرى دانشگاه - با اين كه ميدان رقابت بسيار مشكل است و بيش از يك ميليون جوان در آزمون شركت مىكنند - و موفقيت در واحدهاى درسى و دوره دانشگاه. اين مطلب مهمى است . پس شما فرد ارزشمند و لايقى هستيد. خودتان را باور كنيد.فهرستى از موفقيتهاى گذشته خود تهيه كنيد و خوب درباره آنها بينديشيد. اين كار سبب مىشود گنجينههاى درونى تان را بهتر بشناسيد و اعتماد به نفستان تقويت گردد.
4. با استادان و ا فراد با تجربه و دوستان اهل دقتنظر و مورد اعتماد گفت و گو كنيد و از آنها بخواهيد، صادقانه و بدون افراط و تفريط، شما را ارزيابى كنند و نقاط قوت و توانمندىهايتان را باز گويند.
5. براى اين كه از بلاتكليفى خارج شويد و به صورت فعال و جدى از اوقات و دوره جوانى استفاده كنيد، لازم است برنامهاى منظم و متناسب با توانايىتان جهت اوقات تحصيلى و فراغت خويش تدوين كنيد و خود را به پيروى از آن ملزم سازيد.در طول استفاده از برنامه مذكور، خودسنجى و ارزيابى را فراموش نكنيد. چنانچه نتيجه ارزيابى مثبت بود، خود را تشويق كنيد و اگر منفى بود خود را تنبيه كرده، تصميم بگيريد روز بعد در جهت جبران بكوشيد. تحقيقات و تجربيات نشان مىدهد اين شيوه در پيشرفت و موفقيت انسان مؤثر است.
6. براى رسيدن به اهداف خود و رشد دادن ابعاد وجودى بايد توكل به خدا و اميد به آينده بهتر و توسل به معصومان(ع) را با استقامت و اراده قوى و پشتكار در مراحل مختلف زندگى در آميخت و به اين حقيقت ايمان داشت كه خداوند در همه حال با ما است و ما را كمك خواهد كرد.
همان طور كه خود بزرگ بينى از آفات شناخت خود است، خودكم بينى و خود كوچك بينى نيز انسان را از شناخت گنجينههاى درونى اش باز مىدارد. با اندكى تفكر و جست و جو در گذشته خود در مىيابيد كارهاى موفقيتآميز بسيار داشتهايد و فرد مفيدى هستيد. خود كم بينى به جاى اين كه شما رادر مسير رشد و كمال و ميل به پيشرفت قرار دهد، بيشتر سبب كسالت و احساس خستگى و نااميدى مىشود. بنابراين، بايد با ارزيابىاى صحيح و مطابق با واقع هر چه بهتر و بيشتر نقاط قوت و موفقيتهاى گذشته خود را مورد توجه و يادآورى قرار دهيد و افكار منفى نظير «در هيچ كارى موفق نبودم، فرد مفيدى نيستم و...» را از ذهن خود بيرون بريزيد.
براى رهايى از آفت خود كمبينى و افكار منفى به راهكارهاى زير عمل كنيد:
1. فهرستى از موفقيتهاى گذشته خود را يادداشت كرده، خوب درباره آنها بينديشيد و ارزيابى كنيد.(موفقيتهاى علمى و تحصيلى، هنرى، ورزشىو...) اين كار سبب مىشود گنجينههاى درونىتان را بيشتر بشناسيد و اعتماد به نفستان تقويت شود.
2. فهرست موفقيتها را هر روز چند بار مرور كنيد.
3. سعى كنيد جنبههاى مثبت ديگرى را كه در خود مىبينيد، به اين ليست اضامه كنيد.
4. هر گاه افكار منفى به شما هجوم آورد، با مشغول كردن خود به كارى از قبيل مطالعه ياگفتوگو با ديگران و انجام فعاليتى خاص، خود را از هجمه آن افكار نجات دهيد.
5. از قرار گرفتن در تنهايى و بيكارى اجتناب كنيد؛ زيرا افكار منفى معمولاً در تنهايى و هنگام بيكارى بيشتر به سراغ انسان مىآيد.
6. هنگام شكست در كارها، به جاى اين كه خود را سرزنش كنيد، به ريشهيابى علل شكست روى آوريد.
7. اين حقيقت را به خود تلقين كنيد كه زندگى سراسر پيروزى نيست و فراز و نشيب بسيار دارد.
8. روحيه انعطاف پذيرى را در خود تقويت كنيد؛ يعنى در عين حال كه بايد فردى منظم و دقيق باشيد و كارهاى خود را براساس برنامه انجام دهيد، همواره به اين نكته توجه كنيد كه همه شرايط و زواياى كار در ميدان ديد و شناخت ما نيست. چه بسا امورى در تحقق يا عدم تحقق كارى مؤثر است، ولى از ديد ما مخفى است يا در دست ما نيست و به وسيله محيط به ما تحميل يا از ما دريغ مىشود.
9. شكستها در واقع سكوى پرش براى كسب پيروزىها و فتحهاى بعدى است. بنابراين، ساز شكستها نگران نباشيد.
10. همواره روحيه اميد را در خود پرورش دهيد و كلمه «مىتوانم» را در آغاز هر كارى كه مىخواهيد انجام دهيد فراموش نكنيد.
11. توكل به خداوند را سرلوحه همه كارهاى خود قرار دهيد كه خداوند متوكلين را دوست مىدارد و در كارها به آنها كمك مىكند.
کد سوال : 1007
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : چرا بايد از خدا ترسيد؟ مگر خدا موجود ترسناكى است؟ ترس از خدا به چه معنا است و چگونه حاصل مىشود؟
پاسخ : ابتدا بايد توجه كنيم كه معناى ترس از خدا چيست؟ ترس از خدا به معناى ترس از مسؤوليتهايى است كه انسان در برابر او دارد. ترس از اين كه در اداى رسالت و وظيفه خويش كوتاهى كند و به خوبى وظيفهاش را انجام ندهد؛ و به عبارتى، ترس از گناهان خود است. حضرت على(ع) در اين زمينه مىفرمايد: «و لا يخافن الاذنبه؛ هيچ يك از شما ترس نداشته باشد مگر از گناه خويش.»V} نهج البلاغه، كلمه قصار82. {V
T} سرچشمههاى ترس از خدا چيست؟{T
ترس از خدا سرچشمههاى مختلفى دارد. شمارى از آنها عبارت است از:
الف) اعمال ناپاك و افكار آلوده سبب ترس مىگردد.
ب) در مقربان، به خاطر قرب به ذات پاكش، كمترين ترك اولى و غفلت مايه وحشت مىشود.(اين دو مورد را خوف از تقصير گويند).
ج) گاه مقربان هنگامى كه آن ذات نامحدود و بىپايان را تصور مىكنند و در مقابل به قصور ذاتى خود نظر مىدوزند، حالت خوف مىيابند.(خوف از قصور) خداوند در اين زمينه مىفرمايد: « A}الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم{A؛M} آنها كسانى هستند كه وقتى نام خدا برده مىشود دلهايشان مملو از خوف پروردگار مىگردد{M؛»V}. حج(22)36. {V
T}فرق خوف و خشيت{T
1. برخى مانند راغب اصفهانى گفتهاند: فرق ميان اين دو آن است كه خشيت خوف توأم با تعظيم است و بيشتر از دانايى ناشى مىشود. از اين رو، خداى سبحان آن را به علما اختصاص داده مىفرمايد: «A}انما يخشى الله من عباده العلماء{A.»
2. بعضى نيز گفتهاند: خوف هم از امر ناخوشايند حاصل مىشود و هم از ناحيه كسى كه ممكن است اين ناخوشايندى را به آدمى برساند. هم گفته مىشود: من از بيمارى خوف دارم و هم گفته مىشود: من خوف دارم از اين كه فلان چيز بيمارم كند. برخلاف خشيت كه تنها از آورنده شر است. از اين رو، گفته مىشود: «خشيت الله؛ من از خدا ترسيدم» ولى گفته نمىشود: «خشيت المرض؛ از بيمارى ترسيدم».
3. برخى هم مانند علامه طباطبايى مىفرمايند: ظاهراً فرق ميان آن دو اين است كه خشيت به معناى تأثير قلبى از اقبال و روى آوردن شر يا نظير آن است و خوف به معناى تأثير عملى انسان است به اين كه از ترس در مقام اقدام برآمده، وسايل گريز از شر و محذور را فراهم سازد؛ هرچند كه در دل متأثر نگشته، دچار هراس نشده باشد. آنگاه علامه در مقام استدلال بر مدعاى خويش چنين مىآورد: و لذا مىبينيم خداى سبحان در توصيف انبيا مىفرمايد: «A}و لا يخشون احدا الا اللّه{A»V} احزاب(33):39. {V، و ترس از غير خدا را از ايشان نفى مىكند و حال آن كه خوف را در بسيارى از جاها براى آنان اثبات نموده، از آن جمله مىفرمايد: «A}فاوجس فى نفسه خيفةً موسى{A؛M} در خود احساس ترس نمودV} طه(20):67. V}؛{M، و نيز مىفرمايد: «A}و اما تخافن من قوم خيانة{A؛ M}و اگر از مردمى ترس خيانتى داشتى» {M ؛V}. انفال(8):58، ترجمه الميزان، ج 11،ص 252. {V
4. بين خداترسى و آگاهى ارتباط تنگاتنگ حكمفرما است. به علت اين كه خداترسى نتيجه هدايت به سوى خدا است، هر قدر معرفت انسان به خدا از عمق بيشترى برخوردار باشد، به آن اندازه ترسش هم عمق پيدا مىكند. اساساً بايد گفت هرگز خشيت بدون معرفت حاصل نمىشود. لذا در آيه 28 سوره فاطر مىخوانيم: «A}انما يخشى الله من عباده العلما{A» به همين جهت، بايد گفت خوف ناشى از معرفت شرط اول بهشتى شدن است.
5. همان طور كه انسان در عيان از خدا مىترسد، در نهان نيز بايد از او بترسد؛ زيرا تا در دلى خوف خدا نباشد و در نهان و آشكار احساس مراقبت يك نيروى معنوى برخود نكند، انذارهاى انبيا و اوليا بىاثر خواهد بود. براى همين است كه خدا مىفرمايد: «A}انما تنذر الذين يخشون ربهم بالغيب{A؛ M}تو فقط كسانى را انذار مىكنى كه از پروردگار خود در غيب و پنهانى مىترسند{M.» ؛V}. فاطر(35):18. {V
باز در اوصاف بهشتيان مىفرمايد: «A}من خشى الرحمن بالغيب{A؛ M}همان كسى كه از خداوند رحمان در نهان بترسد{M؛V}. ق(50): 33.{V». همانند داستان حضرت يوسف و زليخا.
T}علت ترس از خدا {T
خداوند وتعال در موضوع ترس دو تعبير مختلف دارد گاه مي فرمايد
کد سوال : 1008
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : آيا كسى كه در برابر مشكلات به خدا توكل مىكند امكان دارد مشكلش حل نشود و براى رهايى از مشكلات به خودكشى روى آورد؟
پاسخ : «توكل» از «وكالة» برگرفته شده است. كسى كه كارش را به ديگرى واگذار مىكند مُتّكِل است و وقتى به آن كه توكل مىكند، اعتماد كامل داشته باشد، او را «متوكل» گويند.
پس توكل اعتماد قلبى به وكيل است. كسى كه خداوند را با تمام اوصافش(علم، قدرت، حكمت و...) شناخت، در تفويض امور خويش به او هيچ نگرانى نخواهد داشت و دلش كاملاً آرام خواهد بود. البته توكل مراتبى دارد:
مرتبه اول آن است كه اعتماد او به خداوند همانند اعتماد بر وكيل باشد.
مرتبه دوم آن است كه حال بنده با خداوند همانند حال طفل با مادر خويش باشد كه جز او را نمىشناسد و تنها به او پناه مىبرد.
مرتبه سوم آن است كه بنده در برابر خداوند كاملاً خويشتن را بىاختيار ببيند و به طور كلى خود را فراموش كند. اين مرتبه عالىترين مرتبه توكل است.
وقتى آدمى به اين حقيقت رسيد كه «H}لا حول ولا قوة الا باللَّه{H؛ هيچ حركت و نيرويى نيست جز آن كه به خداوند متكى است»، در مرحله عمل نيز به اين حقيقت بزرگ توجه خواهد داشت. از اينرو، امور خويش را به او وا مىگذارد و به او تكيه مىكند.
البته تصور نشود كه متوكل چون امور خود را به خدا واگذار كرده است، بايد به گوشهاى بخزد و خمود و ساكن گردد. اين بينشى انحرافى در موضوع توكل است. موحد همه اسباب را مىبيند، ولى آنها را مجرى اراده الاهى و تحت مشيت او مىداند. توكل كننده انتظار ندارد بدون جهاد به پيروزى برسد. او پيروزى را در مسير جهاد و با توكل بر خدا مىبيند؛ چرا كه زمام اسباب جملگى در دست او است. روزى پيامبر اكرم(ص) ديد كسى اسب خود را كنار كوچه نهاده و آهنگ حركت كرده است. حضرت فرمود: چرا آن را نمىبندى؟ گفت: به خدا توكل كردم. حضرت فرمود: «H}اعقل راحلتك و توكل{H؛ اسب خود را ببند و به خدا توكل كن». V}وسائل الشيعه، ج17، ص34. {V
متوكل موظف است، در كنار پناهگاه امن و نقطه اتكاى مطمئن خود، به تلاش نيز دست يازد؛ اما انسان بدون توكل فقط به خود بسنده مىكند و اتكايى ندارد. اگر ابرى بالا مىآيد و باران مىبارد، موحد اينها را مجريان اراده الاهى و تحت سيطره او مىداند؛ ولى كافر آنها را مستقل در تأثير مىپندارد.
بنابراين، راه كسب توكل بالا بردن ميزان معرفت به خداوند و نقش او در هستى است. كسى كه خداوند را با اوصاف كمالىاش شناخت و او را قدرتمندى با اراده در صحنه هستى ديد، ديگر حوادث جهان را تنها در قالب اسباب و علل عادى و مادى تفسير نخواهد كرد؛ مشيت نافذ او را در همه جا مىبيند و حوادث و امور را با در نظر گرفتن اين واقعيت بزرگ توضيح مىدهد.
مرحوم علامه طباطبايى مىفرمايد: «حقيقت مطلب اين است كه نفوذ اراده و رسيدن به مقصود در عالم ماده نيازمند به يك سلسله اسباب و عوامل طبيعى و يك سلسله عوامل روحى و نفسانى است. هنگامى كه انسان وارد ميدان عمل مىشود و كليه عوامل طبيعى مورد نياز را آماده مىكند، تنها چيزى كه ميان او و هدفش فاصله مىاندازد همانا تعدادى از عوامل روحى(از قبيل سستى اراده و تصميم، ترس، شتابزدگى، كمتجربگى و بدگمانى نسبت به تأثير علل و اسباب) است». در چنين وضعى اگر انسان به خداوند سبحان توكل داشته باشد، ارادهاش قوى و عزمش راسخ مىگردد و مزاحمات روحى در برابر آن خنثا خواهد شد؛ زيرا انسان در مقام توكل با مسببالاسباب پيوند مىخورد - با چنين پيوندى ديگر جايى براى نگرانى و تشويش خاطر باقى نمىماند - و با قاطعيت با موانع دست و پنجه نرم مىكند تا به مقصود برسد.
خداوند متعال شخص متوكل را با امدادهاى غيبى كه از حيطه اسباب طبيعى و علل مادى فراتر است، يارى مىدهد. اميرمؤمنان(ع) مىفرمايد: «H}من توكّل علىالله ذَلَّت له الصِّعاب و تسهَّلت عليه الاسبابُ و تبوَّءَ الخَفَض و الكرامة{H؛ هر كس به خدا توكل كند، سختىها براى او نرم و آسان و اسباب و وسيلهها برايش فراهم شود و در راحت و وسعت و كرامت جاى گيرد.» V}شرح غرر، ج5، ص425. {V
ازاينرو، اگر وسائل و اسباب مادى فراهم شد و در عوامل ماوراى مادى بر خداوند توكل گرديد، دستيابى به مقصود حتمى خواهد بود: «A}من يتوكل علىالله فهو حسبه انّ الله بالغُ امره{AM}؛ هر كس بر خداوند توكل كند خداوند براى او كافى است كه امورش را كفايت و تدبير كند و خداوند امورش را به ثمر مىرساند{M»؛ V} طلاق(65):2. {V
وقتى توكل با صداقت و نيت خالص تحقق يابد، دسترسى به مقصود حتمى خواهد بود. خودكشى و از بين بردن خود به سبب ناتوانى در فائق آمدن بر مشكلات مادى و روحى موجب عذاب اخروى است. هيچ كس حق ندارد خود را به دست خود به هلاكت بكشاند. حيات وديعه و امانت الاهى است. انگيزه حيات آدمى رسيدن به كمال سعادت و فلاح و رستگارى است. هر كس در مسير حيات خود بايد موانع و مشكلات را كنار زند و به لذت دائمى و خوشبختى برسد. اگر اين مسير را طى كرد، به سعادت مىرسد. اگر در مسير سعادت قدم برنداشت و از ياد خدا غافل شد، حيات او نيز با سختى در مىآميزد. چاره چنين انسانى - همان طور كه در ابتداى سخن اشاره شد - استفاده از دو عامل آگاهى و بينش و قدرت اختيار و تصميم است. چنين انسانى كه شديداً دچار مصائب و سختىها است، بايد معرفت و بينش پيدا كند. بعد تصميم بگيرد و با اراده راسخ براى رسيدن به مقصود گام بردارد و در هر مرحله پيوسته بر خدا توكل كند تا مشمول توجّهات حضرت حق گردد؛ رهاورد خودكشى عذاب اخروى است نه رهايى از مشكلات. ان شاءاللّه خداوند همه ما را از متوكلان و متوسلان واقعى قرار دهد.
براى آگاهى بيشتر به كتابهاى زير مراجعه شود:
الف) نقطههاى آغاز در اخلاق عملى، آيتالله مهدوى كنى، ص 512 و 533.
ب) معراج السعاده، احمد نراقى، ص 784 - 789.
کد سوال : 1009
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : مقصود از دنياى مذموم چيست؟ اين كه در حديث مىفرمايند:«حب الدنيا رأس كل خطيئة»؛ منظور چيست؟
پاسخ : در تبيين معناى «دنيا» بايد گفت دنياى مذموم، «خود» انسان است. انسان «بد» خود دنيا است. آسمان، زمين، درخت، كوه، صحرا و دريا هيچ كدام دنيا نيست. اينها از «آيات الاهى»اند و خداى سبحان از همه آنها با تجليل ياد كرده استV}فصلت(41):11.{V
در قرآن مجيد و روايات اهلبيت(ع) هرگز از آسمان و اختران به بدى ياد نشده، و از زمين، كوهها، معادن دل زمين، دريا و موجودات دريايى بدگويى نشده است، اينها دنيا نيستند. «دنيا» كه ضمير و قلب، متوجه او است، مجموعهاى از «عناوين اعتبارى» است كه انسان تبهكار را به خود سرگرم و مشغول كرده است. مجموعه خود خواهىها است كه دنيا را شكل داده است؛ و گرنه شما به آسمان يا زمين برويد، دنيا را پيدا نمىكنيد؛ زيرا همه اينها «آيات الاهى»اند؛ موجوداتى كه تسبيحگوى حقاند و مستقمياً براى عبادت خداى سبحان و به طور غير مستقيم براى نفع ما خلق شدهاند.
«دنيا» يعنى مجموعه عناوين اعتبارى كه انسان در نهان و نهاد خود بافته و مىسازد؛ همين من و مايى كه برخى به آن مبتلايند: نظر من اين است، دلم مىخواهد فلان كار را بكنم، دلم مىخواهد اين طور بپوشم و... . البته مىتوان از شر اينها نجات پيدا كرد، اين كار شدنى و اين راه رفتنى است و همه ما بايد بكوشيم با «مراقبت مستمر» آن را طى كنيم.
کد سوال : 1011
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>تربيتي و مشاوره
پرسش : مدتى است آرامش خاطر ندارم. به هر درى مىزنم آرام نمىشوم. به شعر، موسيقى ملايم، استاد دانشگاه، دوست، نوشتن و هزار و يك وسيله ديگر متوسل شدهام، اما همه اينها يا اصلاً اثر ندارد يا اثر موقت دارد. راستش را بگويم - ما كه عارف و سالك طريقت نيستيم - نمىدانم چگونه انسان با ياد و كلام خدا آرامش مىيابد؛ يعنى عملاً نمىدانم چه كنم. خوب، حالا سؤالم را دريافتيد؟
پاسخ : براى رسيدن به حالت آرامش و قرار روانى، توجه به نكات زير ضرورت دارد:
1- ناآرامى عوامل و زمينههايى دارد كه بايد شناسايى و زدوده شود؛ مثلاً گذراندن وقت به بيهودگى و انجام كارهاى بىهدف و بيهوده خود علّت تشويش و بىقرارى است. در مقابل خلوتگزينى، غور در باطِن و حضور در مجالس وعظ و پند و كسب معارف خود به خود آرامش ظاهرى و باطنى به ارمغان مىآورد.
2- برنامهريزى در امور زندگى و اختصاص اوقاتى براى تفريحات سالم و تهى از گناه، مثل راهپيمايى در فضاى روحبخش و شنا، در آرامش انسان تأثير شگرف دارد.
3- مشاورههاى علمى و تخصصى و نيز تغذيه مناسب در تقويت اعصاب و روان مؤثر است. گرسنگى شديد و مفرط و حتى پرخورى و زيادهروى در خورد و خوراك موجب ناراحتىهاى روحى و روانى مىگردد.
4- گناه و معصيت و نافرمانى خداوند متعال از عوامل اصلى ناراحتىهاى روانى است. گناه يعنى خارج شدن از مسير خداوند. گناه به معناى برآشفتن و تيره ساختن درون و باطن است. روح آدمى با رسيدن به ساحل پاكى و اجتناب از گناهان، به قرار و آرامش مىرسد؛ چون روح با طهارت سنخيت دارد و با گناه ناسازگار است. از اين رو، گناه قرار را از انسان مىگيرد. هر گناه قبح فعلى و قبح فاعلى در بردارد. قبح و زشتى فعلى به مفاسد موجود در خود عمل مربوط است و قبح فاعلى به شرايط ذهنى و روحى گنهكار مربوط مىشود. شرايط ذهنى گنهكار عبارت است از داشتن روح تمرّد، طغيان، قانونشكنى و عدم اهتمام به حقوق خدا و خلق. چنين روحى جز با ترك گناه به آرامش دست نخواهد يافت.
5- انجام واجبات و انس با خدا مخصوصاً نماز اول وقت و با جماعت
در واقع آرامش قلبى ثمره ياد خدا است: «A}فاذكرونى أذكركم{A»؛ V} بقره(2):151{V. خداوند به ما دستور داده پيوسته وى را ياد كنيم و او را حاضر و ناظر بر احول خود بدانيم. جريان حضرت يونس را كه مضمون نماز غفيله V}مفاتيح الجنان.{V با ايشان ارتباط دارد، بررسى كنيد. وقتى گرفتارىهاى حضرت به بالاترين حد مىرسد، انس و ياد خدا او را از گرفتارىها مىرهاند: «A}لااله الا انت سبحانك انّى كنت من الظالمين، فستجبنا له و نجّيناه من الغمّ و كذلك نجى المؤمني{Aن» V} انبياء(21):18.{V امام صادق(ع) مىفرمايد: تعجب مىكنم از كسى كه غمگين و نگران است و به فرمايش الاهى پناه نمىبرد؛ «A}لا اله الا الله انت{A...». چون خداوند به دنبال آن مىفرمايد: «A}فنجّيناه من الغمّ و كذلك ننجى المؤمني{Aن» V}امالى شيخ صدوق، مجلس دوم. {V خداوند به واسطه ذكر خودش حضرت يونس را از گرفتارىها نجات داد و هر مؤمنى را كه به اين ريسمان الاهى چنگ زند، نجات خواهد داد.
6- شركت در مجالس عمومى دعا مثل دعاى كميل، ندبه... .
برخى بزرگان مىفرمايند: هيچ مشكلى نداشتم مگر اين كه با دعاى توسّل حلّ شد. V} مفاتيح الجنان، مقدمه دعاى توسل. {V
7- رفتن به زيارت اهل قبور و شهدا و ياد قبر و قيامت و برزخ و معاد و توجه به آرامگاه اصلى و ابدى، در رهايى از تألمات و ناراحتىهاى دنيوى مؤثر است. اصولاً توجه صِرف به دنيا و قطع توجه از آخرت و منزلگاه قبر و برزخ، اعراض و روگردانى از ياد خدا را در پى دارد و هر كه از ياد خدا اعراض كند، روزگارش تباه خواهد شد.
8- انجام اعمال مستحبّى كه شخص از آن لذت مىبرد، اگر با استمرار و مراقبه انجام شود، در طول مدت زمان متناسب، شخص را به قرار و آرامش مىرساند.
در مجموع، مىتوان گفت ناآرامى ريشههايى دارد كه بايد خشكانيده شود؛ آنگاه زمينه مناسب براى رسيدن به آرامش از راههاى عقلانى و شرعى فراهم مىآيد و انسان با توكل و اعتماد به منبع اصلى آرامش(خداوند) به مقصود دست مىيابد؛ «A}الذين آمنوا و تطمئنّ قلوبهم بذكرالله، الا بذكرِالله تطمئنّ القلوب{A»؛ V} رعد(13):28. {V
در پايان توجه به اين نكته ضرورى است كه آرامش روحى مراتبى دارد و دستيابى به آن به تدريج حاصل مىشود؛ درست مانند ساير ملكات روحى كه با تمرين و گذشت زمان حاصل مىشود. رسيدن به آرامش نيز نيازمند طى اين مراحل است. اين مراحل بعضى جنبه سلبى دارد مانند ارتكاب محرمات كه دل را آلوده و در نتيجه ناآرام مىكند. كسى كه مىخواهد به آرامش واقعى دست يابد راهى ندارد جز اين كه در گام اول مطيع نواهى خداوند متعال شود و از آنچه حضرت حق نهى كرده اجتناب كند؛ و بعضى جنبه ايجابى دارد؛ يعنى بعد از اين كه دل از گرد غبار گناه پاك گرديد، مستعد پذيرش حقايق و ملكات پسنديده نفسانى مىشود و اين كار صرفاً از طريق انجام تكاليف الاهى و واجبات و مستحبات امكانپذير است. بنابراين، آرامش دل محصول عبوديت محض حق تعالى است و راهكار عملى آن نيز اجتناب از گناهان و انجام واجبات و مستحبات است و در هر زمانى به تناسب استعداد و توانمندىهايى كه انسان دارد، متوجه او مىشود.
کد سوال : 1013
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>فلسفه احكام
پرسش : چرا از خانمها در مواردى نماز خواسته نشده، ولى در تمام موارد روزه طلب شده است؟
پاسخ : طبق رواياتى كه از ائمه اطهار(ع) گزارش شده، كيفيت عبادت خانمها در مواردى خاصّ(عذرِ شرعى مثلِ ايام عادت) دچار تغيير مىشود؛ از جمله اين تغييرات، عدمِ وجوبِ قضاى نمازها و وجوبِ به جاى آوردن قضاى روزه است. البته بايد توجه داشت:
الف) برطرف شدن موقتى نماز، به معناى عدم جواز هر گونه عبادت ديگر نيست. زنها مىتوانند در آن چند روز مخصوص هنگام نماز وضو گرفته، بر سجاده نماز بنشينند و به گفتن اذكار و خواندن ادعيه بپردازند؛ حتى كراهت قرائت قرآن در اين ايام نيز به معناى كمتر بودن ثواب آن است. پس: عبادت تعطيل نمىشود، فقط دچار تغيير كمى و كيفى مىگردد.
ب) نماز، معراج مؤمن و عمود دين است؛ اما چه نمازى؟ آيا هر نمازى مىتواند اين قابليت را داشته باشد؟ واقعيت آن است كه انسان بايد به گونهاى كه رضايت خدا در آن است، با خدا رابطه برقرار كند؛ مثلاً همين نماز باعظمت و اثرساز را نمىتوان از دو ركعت به سه ركعت تغيير داد؛ چون رابطه با خدا، رابطهاى دو طرفه است. تنظيم كيفيت و چگونگى ساختار رابطه به دست طرفين رابطه است و هر چه اين رابطه عاشقانهتر باشد، ميزان محوريت نظر و خواست معشوق بيشتر شده، عاشق سعى مىكند آن طور كه معشوق مىپسندد رابطه برقرار كند. پس به حكم «پسندم آنچه را جانان پسندد» خدا نماز دو ركعتى مىپسندد نه سه ركعتى. همچنين خداوند عبادت زنها در موارد خاص را در قالب اذكار، ادعيه، نيايش و توسل مىپسندد نه در قالب نماز.
بنابراين، ايجاد تغيير در ساختار عبادت زنها نه به معناى پست و ناقابل دانستن آنها است و نه به معناى عدم نيازشان به عبادت؛ تنها علت اين تغيير، حكمت و مصلحتبينى خدا است و دستورهاى او، به حكم مهربان بودنش، همگى، جلوهاى از رحمت و مهربانى او است.
پس از توجه به نكات ياد شده، براى درك علت عدم وجوب قضاى نماز و وجوب انجام قضاى روزه عنايت به روايت زير سودمند است:
حضرت امام صادق(ع) فرمود: روزه ماه مبارك رمضان در تمام سال يك ماه بيشتر نيست، اما نماز هر روز و شب به جاى آورده مىشود. چون جبران كردن آن همه نماز موجب سختى و آزار زن است، خداوند به جهت راحتى و رفع سختى قضاى نماز را نخواسته است؛ ولى روزه در سال يك ماه بيشتر نيست و زن نيز حداكثر ده روز از اين مدت را، به خاطر عادت، روزه نمىگيرد؛ بنابراين، در انجام قضاى روزه تصور سختى و مشقت راه ندارد. حتى اگر نياز باشد بيش ازده روز نيز جبران گردد، باز مشكلى در كار نخواهد بود.(1) پس سبب وجوب قضاى روزه آن ايام مخصوص، عدم دشوارى آن و علت عدم وجوب قضاى نماز و سختى و دشوارى آن است.
V}پىنوشت:
1. جهت آگاهى بيشتر ر.ك: علل الشرايع، ج1، بابا224، حديث2{V
کد سوال : 1014
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اجتماعي _ فرهنگي
پرسش : به نظر شما، جوانان ما در شيعه چه چيزى نمىبينند كه شيفته مكتبهاى بيگانه مىشوند؟
پاسخ : به چشم نيامدن عنصرى خاص در يك فرهنگ علل مختلف دارد. شمارى از اين علتها عبارت است از:
T}1. عدم مطالعه كافى{T
گاه مطالعه كافى در فرهنگ موردنظر نه در سطح و نه در عمق صورت نمىگيرد. اقبال مىگويد: مسلمانان آنگاه كه از فرهنگ خود بيگانه شدند، جذب فرهنگ بيگانه گرديدند.
در اين موقعيت، حتى بايد دشمنى با فرهنگ خودى را نيز محتمل مىدانست؛ چنان كه امام على(ع) در حكمت 173 نهج البلاغه مىفرمايد: «الناس اعداء ما جهلوا؛مردم دشمنان آنچه نمىدانند هستند». به قول مولانا:
P}آدمى مر خويش را ارزان فروخت{E}بود اطلس خويش را بر دلق دوخت{P
P}هر كه دو ارزان خرد ارزان دهد{E}گوهرى طفلى به قرص نان دهد{P
اقبال لاهورى در اين باره مىگويد:
P}آه از قومى كه چشم از خويش بست{E}دل به غير الله داد از خود گسست{P
P}تا خودى در سينه ملت بمُرد{E}كوه كاهى كرد و باد او را ببرد{P
V}كليات اقبال، ص218. {V
به نظر مىرسد، اگر به فرهنگ شيعى چنان كه بايد، معرفت پيدا شود بسيارى از ناديدهها ديده مىشود. چنانكه از ائمه اطهار(ع) رسيده است: «علم جز از نزد اهل بيت(ع) بيرون نمىآيد.»امام باقر(ع) به سلمة بن كُهَيل و حكم بن عَتَيْبه V} مجلسى(ره): اين دو نفر از فقهاى اهل سنت هستند. {V مىفرمايد: «به مشرق برويد يا به مغرب علم درست به دست نياوريد جز آنچه از نزد ما خاندان بيرون آمده است».
T}2. كردار حاملان فرهنگ{T
سبب ديگر به چشم نيامدن چيزى در فرهنگ شيعى، عمل پيروان و حاملان آن است. معمولاً كردار و رفتار مربيان وحاملان يك فرهنگ عاملداورى ديگران در مورد محتواى فرهنگ شمرده مىشود. اين عامل به مسلمانان منحصر نيست. در گزارشهايى كه از بىاعتقادى و تمسخر ديندارى در اروپاى قرن هيجدهم رسيده، جنگهاى فرقهاى و نزاعهاى گروهى مسيحيان عامل اصلى تمسخر دين و ديندارى در اروپا V} تاريخ تمدن، ويل دورانت، ج8، ص108. {V شمرده شده است و در واقع مذهب مسيحى را بانى واقعى جنگها و خصوصاً جنگهاى مذهبى سى ساله در قرن 17م دانستهاند. V} همان، ج7، ص668. {V
ماركى در آرژانسون هوشمند در 1753م بر خطاى كشيشان انگشت گذاشته، مىنويسد: «عامل نابودى دين را نه در نفوذ فلسفه انگلستان كه جز صد فيلسوف پاريسى كسى با آن آشنايى ندارد بلكه بايد در خشم و نفرت مردم از كشيشان جست و جو كرد. خشم و نفرتى كه اكنون به اوج شدت خود رسيده است.» V}همان، ج9، ص680. {V
T}3. توليد علوم و فنون در فرهنگ بيگانه{T
وجود توانايىهاى فرهنگ بيگانه در توليد علوم و فنون و صنايع در مقابل محروم بودن كشورهاى اسلامى از هر پيشرفتى در سدههاى اخير از عوامل مهم جذب شدن به فرهنگ بيگانه است. حضرت على(ع) توصيه مىفرمايد:«H}والله الله فى القرآن ان لايسبقكم بالعمل به غيركم{H؛{V نهج البلاغه، نامه 47. {Vخدا را، خدا را درباره قرآن، مبادا ديگران در عمل كردن به دستورهايش از شما پيشى گيرند».
چنان كه ملاحظه مىشود، فرهنگ جديت و تلاش، استقلال و خود اتكايى، نشاط و شادابى، وجدان كارى و تحمل سختىها و عزم و اراده مصمم كه ساخت يك تمدن مرهون آن است، بخشى از آموزههاى اصيل قرآن و سنت به شمار مىآيد. متأسفانه اين امر در كشورهاى اسلامى مورد غفلت قرار مىگيرد و حتى دستهايى خائن عليه دستآوردهاى خودى و كوچك و يا ناچيز نماياندن فعاليت هايى كه براى پيشرفت انجام مىشود، تلاش مىكنند. در نتيجه امروز دنياى اسلام به جايى مىرسد كه در توليد علوم نقش بسيار ناچيز دارد و جوانانش كه احياناً قدرت تحليل علل عقب افتادگىها را ندارند، به فرهنگ بيگانه روى مىآورند.
البته جوانان فراوانى نيز وجود دارند كه علوم و فنون را از فرهنگ بيگانه به دست آورده، جذب فرهنگ بيگانه نشدهاند و در جهت رفع كاستىها و عقب ماندگىها مىكوشند.
T}4. عدم پاسخ به دغدغهها و سؤالات جوانان{T
مرحوم استاد مطهرى كه خود اسوه و شهيد راه تعليم و تربيت است در موضوع رهبرى نسل جوان به ضرورت جنبه طرح جامع دين به اين سه نسل اشاره كرده، سر تفوق و جاذبه مكاتب ماترياليستى در ميان اين نسل را ارائه و طرح جامع مكتب و پاسخ گويى به تمام نيازهاى فكرى آنها مىداند. وى در كتاب ده گفتار آورده است: «اتفاقاً ديگران از راه شناختن درد اين نسل آنها را منحرف كردهاند و از آنها استفاده كردهاند. مكتبهاى ماترياليستى كه در همين كشور به وجود آمد و اشخاص فداكار درست كرد براى مقاصد الحادى، از چه راه كرد؟ از همين راه! مىدانست كه اين نسل احتياج دارد به يك مكتب فكرى كه به سؤالاتش پاسخ دهد، يك مكتب فكرى؛ و او عرضه كرد. مىدانست كه اين نسل يك سلسله آرمانهاى اجتماعى بزرگى دارد و درصدد تحقق دادن به آنها است، خود را با آن آرمانها هماهنگ نشان داده در نتيجه افراد زيادى را دور خودجمع كرد با چه فداكارى و صميميتى... .
روح هم اگر به حدى رسيد كه تشنه يك مكتب فكرى شد كه روى اصول معين و مشخص به سؤالاتش پاسخ دهد و همه مسائل جهانى و اجتماعى را يكنواخت برايش حل كند و جلويش بگذارد، اهميت نمىدهد كه منطقاً قوى است يا نيست. بشر آن قدرها هم دنبال حرف محكم و منطقى نيست دنبال يك فكر منظم و آماده است كه يكنواخت در مقابل هر سؤالى جوابى بگذارد.
هر فرهنگى هر چند ريا كارانه دغدغهها را رفع كند و خود را پاسخگوى خواستهها و نيازها و سؤالات بداند از جاذبه بيشترى برخوردار است. به دلايل تاريخى و خصوصاً پس از قرنهاى اوليه ظهور اسلام، به تدريج رهبران فكرى، سياسى و اجتماعى امور حاشيهاى را بر امور اصلى ترجيح دادند. در نتيجه بسيارى از سؤالات بىپاسخ ماند.
T}5. پيروزى{T
بايد توجه داشت كه نفس پيروزى يك جريان گاه عامل تبعيت و مجذوب شدن ديگران است. فرهنگهاى پيروز و موفق زمينه جذب بسيار بالايى دارند. پيروزى يك فرهنگ، هر چند همه جانبه نباشد یا اینکه سطحی باشد، چنان چشمها را خيره مىكند كه فرصت مقايسه بين فرهنگها و سنجش مجموعه توانايىها را از بين مىبرد. در اين موقعيت، فرهنگ مغلوب هر چند ظرفيتهاى بالايى در ابعاد ديگر داشته باشد تا مدتها در محاق فرو مىرود. بنابراين يا بايد نقص خود را جبران كند و يا بايد منتظر سرخوردگى شيفتگان فرهنگ ديگر و بازگشت آنها به سوى خويش باشد؛ چنان كه امروز شاهد بازگشت غرب به معنويت و خيزش روز افزون بشريت به سمت ارزشها و اوامر اساسى اسلامى هستيم؛ بلكه در جهان اسلام نيز حركت به سمت عقلانيت گسترش يافته و بازگشت به ارزشهاى فرهنگ شيعى شتاب گرفته است. از سوى ديگر شكست يك فرهنگ و عدم توان آن در تأمين اهداف و برنامههاى اعلام شده نيز سبب گريز مردم از آن مىشود كه نمونه روشن آن در ماركسيسم مشاهده شد.
خلاصه آن كه روى آوردن به يك فرهنگ و بريدن از فرهنگ ديگر در عوامل متعدد ريشه دارد. امروز بايد همه دنياى اسلام، خصوصاً مذهب تشيع، از فرصتى كه در پرتو انقلاب اسلامى ايجاد شده و بيدارى و معنويت خواهى گستردهاى كه در جهان پديده آمده، بهرهگيرد؛ از ميان برهاى موجود به علوم و فنون دست يابد و خود را در قافله تمدن تثبيت كند؛ به عبارت ديگر، وظيفه، آن است كه فرهنگ تشيع را متجلى سازيم و جامعيت اسلام را به اثبات رسانيم؛ سير پرافتخار پيروزى دين را كه امام خمينى آغاز كرد، ادامه دهيم و با وحدت و همدلى و سخت كوشى و صبورى و تحمل مشقات و مشكلات در جهت شكوفايى فرهنگ تشيع بكوشيم. V} دهگفتار، ص218-217. {V
کد سوال : 1016
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>فلسفه احكام
پرسش : بر پايه تصريح آيه قرآن مجيد و روايات اهل بيت (ع)، هر گاه كسى مسلمانى را بكشد و خانواده فرد مقتول نخواهد قاتل را عفو كند مىتواند قصاص كند.V}.يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم القصاص. (بقره، 178)؛ من قتل مظلوماً فقد جعلنا لوليّه سلطاناً. (اسراء33)؛ ان النفس بالنفس. (مائده،45)؛ وسائل الشيعه، ج 19، ص 61. {V جز آن كه در قانون مجازات اسلامى (ماده 29) مىخوانيم: هر گاه مردمسلمانى عمداً زن مسلمانى را بكشد، در صورتى مرد قصاص مىشود كه ولىّ زن قبل از قصاص قاتل، نصف ديه يك مرد را به او (خانواده قاتل) بپردازد.
آنچه جاى شبهه و پرسش است اين كه: چگونه زن در قبال كشتن مرد قصاص مىشود، بى آن كه لازم باشد از سوى خانواده مرد چيزى به خانواده زن پرداخت شود؛ امّا اگر مردى زنى را بكشد در صورتى مىتوان مرد را قصاص كرد كه از سوى خانواده زن مقتول، مبلغى به خانواده مردقاتل تسليم شود؟!
توضيح آن كه، بر پايه فقه اهل بيت (عليهمالسلام) ديه كشتن مرد مسلمان يك هزار مثقال شرعى طلا و ديه كشتن يك زن مسلمان، پانصد مثقال است. بنابراين اگر مردى زنى را بكشد در صورتى مىتوان مرد را قصاص كرد كه مبلغى معادل پانصد مثقال طلااز سوى خانواده زن به خانواده مرد (قاتل) تسليم شود.
چرا در اسلام ميان زن و مرد تبعيض وجود دارد و ارزش وجود زن پيوسته كمتر از مردان شناخته شده است. همين امر سبب مىشود كه بستگان زن به جاى قصاص مرد قاتل،به گرفتن ديه رضايت دهند.آيا اين نوع ستم به زن و خانواده او نيست كه پس از كشته شدن زن، بستگان او علاوه بر آن كه كسى از ايشان كشته شده است ناچار باشند براى قصاص قاتل، پانصد مثقال طلا نيز به خانواده او (قاتل) تقديم كنند!
پاسخ : قانون قصاص و مجازات پديده عصر اسلام نيست. در جوامع پيش از اسلام نيز در همه ملل وجود داشته است. قرآن از حكم قصاص دردين يهود چنين ياد مىكند: A}وكتبنا عليهم فَيها ان النفس بالنفس{A؛V} سوره مائده. آيه 54. {VM}بر آنان (در تورات) مقرّر كرديم كه جان در مقابل جان، چشم در مقابل چشم، بينى در مقابل بينى،...قصاص مىشود.{M
با اين حال، ملل گذشته اغلب ميان جرم و جزاى آن، عدالت را مراعات نمىكردند. مردم عرب گاهى به جاى يك نفر ده نفر را به قتل مىرساندند.V}الميزان ج 2، ص 432 - 438، در تفسير آيه 178 بقره. {Vو علت اين جزاى نابرابر را شرافت يك قبيله نسبت به ديگر قبايل مىدانستندV} مجمع البيان،ج 1، ص 488 - 492، در تفسيرآيه 178 سوره بقره. {Vدر اسلام با نزول آيات قصاص اين حكم چنين ضابطه يافت:
1. مىتوان به جاى قصاص، عفو كرد و ديه گرفت يا آن را نيز عفو نمود.
2. قصاص به منظور اجراى فرمان خداوند و تأمين امنيت اجتماعى انجام مىگيرد. هدف انتقام و تلافى نيست؛ گرچه با قصاص قاتل، خانواده مقتول تا حدّى تشفّى مىيابند.
3. به جاى يك فرد نمىتوان چند نفر را كشت، مگر آن كه همه در قتل سهيم بوده باشند. نيز بايد به جبران كشتن همه آنان به جاى يك نفر، از سوى بستگان مقتول مبلغى به بستگان هر يك از ايشان (كشندگان) داده شود.
4. به جاى زن در صورتى مىتوان مردى راكشت كه نصف ديه يك مرد مسلمان به خانواده مرد قاتل داده شود.V} تمام مذاهب اهل سنّت با اين حكم مخالف اند و معتقدند كه پرداخت چنين مبلغى به خانواده مرد لازم نيست. (احكام قرآن، ابوبكررازى، ج 1، ص 138 و 139؛ المهذّب، محيى الدين نووى، ج 18، ص 534. {V مرحوم مقدس اردبيلى مىنويسد: اين حكم از امور قطعى نزد فقيهان شيعه است{Vزبده البيان فى احكام القرآن، ص 671 و 672.{V بايد دانست چنان كه قصاص براى انتقام نيست، ديه نيز بهاى جان و خون نمىباشد. اگر چنين بود بهاى جان و خون يك انسان فرزانه و انديشمند با جان و خون يك فرد سفيه برابر نمىبود. آيا قرآن كه با نگرش ارزشى مىفرمايد: «هرگز دانايان و نادانان برابر نيستند» در مسأله ديه و قصاص چگونه تا بدين ميزان ميان زن و مرد تفاوت مىنهد و تفاوتى بين فرد فرزانه و عامى مقرر نمىدارد؟! اين بدان سبب است كه ديه و قصاص تعيين كننده ارزشها و امتيازات افراد نيست و بيشتر به تأمين امنيت فردى و اجتماعى نظر دارد و راهكارى براى جبران مسايل اقتصادى و معيشتى بازماندگان افراد كشته شده است. از اين رو است كه مىگوييم: ديه نوعى جريمه دنيوى است كه داراى معيار خاصى است و كم يا زياد بودن آن، به شخصيت افراد مربوط نيست.
ديه يك فرد عادى با ديه پيشواى عادل مسلمانان يك اندازه است و تخصّص و تعّهد و ايمان در آن تأثيرى ندارد. امّا جنبه معنوى - نزد خداوند واز نظر تأثير مرگ افراد در جامعه - بى ترديد كشتن يك فرد برجسته و شايسته به مراتب سهمگينتر است و عقوبت سنگينترى در قيامت خواهد داشت. بنابراين گاه ممكن است از اين جنبه كشتن يك طفل يا زن، گناهى بزرگتر از كشتن دهها مرد داشته باشد
آنچه از روايات و گفتار فقها دانسته مىشود اين است كه ديه به منظور جبران خساراتى است كه در پى كشته شدن افراد به خانواده ايشان وارد مىآيد. به طور عادى چون مرد عهده دار مسؤوليت مخارج خانواده است، كشته شدن وى - به عمد يا به وسيله قصاص- تأثير زيانبارترى بر خانوادهاش مىگذارد. از نظر اسلام، مرد وظيفه دارد مخارج خانوادهاش را تأمين كند. مبلغ ديه در حقيقت به فرد قاتل يا مقتول نمىرسد. سهم خانواده اوست كه سرپرستى را از دست داده است. به همين سبب است كه اگر مردى را به جرم كشتن يك زن قصاص مىكنند بايد براى جبران خسارتى كه در اثر كشته شدن آن مرد به خانواده او مىرسد، مبلغى از سوى بستگان زن به خانواده مرد پرداخت گردد و آنگاه مرد قصاص شود.
اين در حالى است كه گاه ممكن است خساراتى كه جامعه به سبب كشته شدن يك زن متحمل مىشود، بسى افزونتر باشد از خساراتى كه به سبب كشته شدن دهها مرد متحمل شده است. اما بايد دانست كه ديه عهده دار جبران آن خسارتهاى معنوى نيست. به همين سبب است كه در روايات مىخوانيم: با مرگ يك دانشمند اسلامى رخنهاى در اسلام پديد مىآيد كه با هيچ چيز جبران نمىشود. امّا ديه او با يك فرد بى سواد برابر است.
حال اگر در مواردى مسؤول تأمين مخارج خانواده زن باشد و او به دست مردى كشته گردد در پرداخت ديه به بازماندگان وى چيزى افزون داده نمىشود. زيرا اولا تأمين معاش مسؤوليتى نبوده است كه شرع بر عهده او گذاشته باشد، بلكه وى به دلايل جانبى عهده دار آن گشته است. افزون بر اين كه در وضع مقررات، قانون گذار، احكام را براى نوع افراد در نظر مىگيرد، نه يكايك افراد. از اين نظر، به طور نوعى مردان مسؤول تأمين معيشت خانواده هستند،نه زنان. اعضاى خانواده مخارج خود را از او مىطلبند، نه از زن.
با اين همه هر گاه د رموردى زن عهده دار مخارج خانواده بود و كشته شد حاكم اسلامى مىتواند از اموال عمومى، آن خسارت را جبران كند. اين نظر از فقيه عالى مقام آية الله شاهرودى نيز نقل شده است. ايشان در اين باره فرمودهاند: اين امر بدان سبب است كه پديده زن كشى تقويت نشود.V} ر. ك: روزنامه قدس، پنجشنبه، 81/5/10، ص 15. {V